سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو یکی از پستهای اینجا پستی بود با عنوان «خواهرک آب و آیینه»(پستش رو پیدا نکردم که لینکش رو بذارم اینجا) روی لینکی که گذاشته بود تو وبلاگش کلیک کردم و سر از اینجا در آوردم خوندمش،خوندمش و غم دنیا سرم خراب شد،شب که خواستم بخوابم بغضی ته گلوم بود که داشت خفم می کرد،نتونستم مقاومت کنم بغضم شد اشک و اشکم تبدیل شد به هق هق بلند...
خوندن متنش اینچنین آرامشم رو بهم زده بود... اون دخترک چی کشیده بود و چه رنجی رو تحمل کرده بود تو این سالها...
فکر می کنم به دخترانی که چنین بلایی سرشون اومده و احتمالاً تعدادشون کم نیست فکر می کنم به جامعم به مردمش به فرهنگشون به این که معصومیت و خوب بودن رو تو وجود یه تیکه پوست می بینن و انقدر این قضیه رو بزرگ می کنن که فکر نمی کنم دختری وجود داشته باشه که وقتی تازه در مورد این پرده ی به ظاهر نشوندهنده ی معصومیت مطلع می شه،ترس و  استرس رو تجربه نکرده باشه،بماند که خیلی ها این ترس رو تا زمان ازدواج با خودشون دارند،ترسی که جامعه و فرهنگش به اون دامن می زنه... 
به اون دخترک فکر می کنم و اگه اون گرگ صفت چنین بلایی سرش نمیاورد با اون پیشینه ی علمیش حتماً الان خیلی بالا تر ها جاش بود...به اون پسری فکر می کنم که دخترک عاشقش بود و وقتی جریان رو بهش گفت اونو به خاطر گناهی که مرتکب نشده ترک کرد به این فکر می کنم اگر اون پسر بود و درکش می کرد چه کمکی بزرگی براش بود به این فکر می کنم...
در کنار تموم زشتی ای که اون پست داشت بعضی کامنتا واقعاً زیبا بود بخصوص امیر که به جای همدردی راهکار داده بود.
دلم می خواست از همه آقایونی که اونجا کامنت گذاشتن و ابراز ناراحتی کردن بپرسم شما اگر جای معشوق اون دختر بودین وقتی از جریان مطلع می شدین چه کار می کردین؟!
و همینطور از آقایونی که احتمالاً اینجا رو می خونن...

پ نI:فکر می کنم اون دخترک بیشتر از اینکه حرفهای یه دختر آرومش کنه حرفها و کمکهای یه مرد می تونه براش کمک باشه...

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/9/28ساعت  12:0 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

بعضی از حرفها هست که دلم می خواست از زبان من بیان می شد...
بعضی از حرفها هم هست که دلم می خواست گوش من شنوندشون بود...

و وقتی اینچنین نمی شود هر دو حالتش حسادتم را بر می انگیزد!

پ ن:خواستم بگم این پست پی نوشت ندارد که...!


نوشته شده در  جمعه 86/9/23ساعت  12:16 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

i-خیلی برام عجیبه بعضی از آدمها انقدر راحت می تونن توهین کنن و تهمت بزنن.ادعای خوب بودن نمی کنم منم ممکنه در اثر یه سوءتفاهم برخورد نامناسبی با کسی داشته باشم اما هر وقت متوجه شم مقصر من بودم محال از دلش نیارم،اگه از دلش در نیارم و ازم ناراحت باشه وجدان درد می گیرم.

ii-بعضی از آدمها با بالا رفتن سنشون از میزان عقل و درکشون کاسته میشه!

iii-همونقدر که نگه داشتن دوست خوب برام مهمه ،کنار گذاشتن یه دوستی که بهم انرژی منفی می ده یا دوستی که ازش مورد خاصی دیده باشم مثل آب خوردن می مونه،خیلی راحت می ذارمش کنار و فراموش می شه (نه که حالا کوچکترین اشتباهی کرد کنار گذاشته بشه)بر خلاف بعضی آدمها که تو چنین رابطه ای می مونن حالا به هر دلیلی،نمی تونن نه بگن،روشون نمی شه بذارنش کنار،تو رودربایستی قرار می گیرن و ...

iv-به نظر من بله گفتن خیلی سخت تر از نه گفتنه...

پ ن:"من که سر از فکر سنگین دارم و بر بسته لب 
                   شب به من می خواند از راز نهانش،من به شب"              «نیما یوشیج»

                                                                


نوشته شده در  سه شنبه 86/9/20ساعت  11:37 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

 i-دیروز تو جاده کنار شیشه نشسته بودم،آسمون فوق العاده بود،یه چی می گم یه چی می شنوین،ابرای سفید و سرمه ای تو آسمون آبی،دم غروب و آسمون رنگارنگ و من که دلم می خواست تمام آسمون تو چشام جا شن!

ii-یه کلاغ هم رو مترسک نشسته بود!

iii-تو مسیر برگشت به سمت گرگان بعد از بهشهر دو تا درخت هستن که اونا هم از کشفیات خودمن!دو تا درخت طویل با تنه ی نازک که فقط هم قسمت بالای درخت شاخ و برگ داره،خیلی خوشگل سرشون رو گذاشتن رو شونه ی هم و به هم تکیه کردن،هر کدومشون اگه نبود حتماً حوادث روزگار تا حالا اون یکی رو از پا در آورده بود...

iv-مزارع پنبه هم خوشگلن،انگار گوله های برف رو ساقه های قهوه ای نشستن،یه چند تا باغ هم بود نمی دونم درختای تو باغ چی بودن حدس می زنم هلو بودن،درختا تو صف ردیف شده بودن و فصل خزونشون بود و بی برگ بودن،تنه های درختا قهوه ای بودن اما شاخه هاشون به قرمزی می زدن.

پ نi:تو جاده به مامی اس ام اس دادم که آماده باش رسیدم گرگان بریم پیاده روی،بعد از ظهر رسیدم خونه بلافاصله ناهار خوردم و با مامی رفتیم ناهارخوران،این روزا ناهارخوران دنیای رنگارنگی شده...اگه گرگان هستین خودتون رو از این دنیا بی نصیب نذارین...
پ نii:این روزا طبیعت روحمو لطیف کرده...     

   ناهارخوران        
            


نوشته شده در  پنج شنبه 86/9/15ساعت  9:34 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

بلاخره تونستم...
روز اولی که استاد ایستادن روی سر(سیرشاسانا)رو آموزش داد،گفت که این حرکت رو اصلاً با تکیه به دیوار انجام ندین،موقع انجام حرکت خودش کمکمون می کرد،خیلی هم تاکید داشت که اصلاً تو خونه حتی با کمک دیگران هم این کار رو انجام ندین چون اون فرد نمی دونه که چطور باید تو این حرکت هوای شما رو داشته باشه،از اونجایی که خیلی علاقه داشتم و دارم که حرکات سنگین و حرکاتی که انعطاف بالایی رو می خواد به خوبی انجام بدم،همش فکر می کردم می شه منم این حرکت رو یه روزی انجام بدم،بعد فکر می کردم آخه چه جوری!تو خونه که نمی شه اینجا هم همش هر یه هفته یا دو هفته یه بار اونم با کمک خودش این کار رو انجام می دیم!
دیدم اینجوری نمی شه،دست به کار شدم،واسه این که یه محیط امن رو برای این کار ایجاد کنم کنار تختم البته با فاصله 10 سانت که هم به تختم تکیه ندم هم اگر افتادم جای فرودم امن باشه!یه پتو انداختم و حرکت رو یواش یواش انجام دادم،اوایل کامل رو سرم نمی تونستم وایستم،فقط پام رو تا یه حدی بالا میاوردم،بعد کم کم با تمرین تونستم کاملاً روی سر وایستم و پاهام رو صاف نگه دارم،و این چند روز هم به این موفقیت نائل شدم که مثل این خانوم توی عکس در حالی که کف پاها تو هوا روی هم قرار می گیره رو سرم واستم.

                                                     

                                                           

فواید جسمانی ایستادن روی سر:
i-این حرکت باعث استراحت و آرامش قلب می شود همانطور که جاذبه زمین در بازگرداندن خون سیاهرگ به قلب اثر دارد.
ii-تمرین منظم ایستادن روی سر در تقویت دستگاه تنفسی و گردش خون،حفظ انعطاف پذیری آنها،کاهش سرعت تنفس و ضربان قلب در حین استراحت کمک می کند.
iii-به طور کلی نفس عمیق بدن را تقویت می کند و مقدار زیادی مواد غذایی در اختیار مغز،ستون فقرات و کل سیستم عصبی می گذارد و باعث تجدید قوا و نشاط و شادابی بدن می شود.
iv-بیماری واریس را تسکین می دهد.

فواید ذهنی:
i-حافظه،تمرکز و ظرفیت فکری را بالا می برد.
ii-تمام قابلیتهای حسی را افزایش می دهد.

پ ن:
i-شاید خیلیهاتون ضرورتی برای ثبت این موفقیت نبینین،اما واسه خودم مهم بود و اثبات دوباره ی این جمله ی تاکیدی که «تو می تونی»...
ii-شدیداً خواهش می کنم با خوندن این چند سطر نخواین که این حرکت رو انجام بدین،چون ایستادن روی سر این نیست که یهو سرت رو بذاری زمین و لنگت رو هوا کنی!با چند حرکت آروم و پیاپی و حساب شده باید این حرکت رو انجام داد،در صورت بد انجام دادن حرکت،مهره های گردن و ستون فقرات ممکنه آسیب خیلی بدی ببینه،حتی یه آسیب غیر قابل جبران،از ما گفتن...


نوشته شده در  دوشنبه 86/9/12ساعت  11:19 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

1-وقتی می رین دوش بگیرین،برق رو خاموش کنین به جاش یه دونه شمع روشن کنین،انعکاس نور روی قطرات آبی که رو بدنتون سر می خوره،حسی خوبی رو به آدم می ده.
نوری که رو بدنم جاری می شه،یه جورایی یه حس معنوی خاصی بهم می ده،ناخودآگاه یاد نوری که تو وجود همه ی ما هست میفتم...

2-هرازگاهی تو خونه لباس سر تا پا سفید بپوشین،ترجیحاً شلوار و بلوز آستین بلند کاملاً سفید بدون نقش و نگار،یه جور انرژی خاصی رو از محیط حس می کنین،بی خود نیست می گن لباس سفید انرژی رو از محیط جذب می کنه،یه حس معنوی خاصی به آدم می ده که من این حس رو خیلی دوست دارم...

3-تو جاده وقتی ماشین داره با سرعت می ره،شیشه ها رو بدین پایین و روسری رو بردارین و موهاتونو از بند گیره و کش و ...آزاد کنین و بذارین باد گردنتونو نوازش کنه و موهاتون تو هوا برقصه...

پ ن1:مورد 3 در ارتباط با خانومهاست آقایون که از هفت دولت آزادن.
پ ن2:مورد 1 و 2 رو دیشب انجام دادم،بعد هم موهای سیاهمو ریختم رو شونه هام که تو اون همه سفیدی طنازی کنن!بعد هم یه عطر خوشبو زدم و...اینجور موقعها مراقبه خیلی می چسبه،حیف که موقعش نبود...

i-«وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد،مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد،اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد!»

ii--«روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد،دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی،دیگر تویی نمی ماند.من فاصله هایم را با نو پر میکنم،تو فاصله ها را چگونه پر میکنی؟» 

iii-«نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد‍،نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟!»

پ ن1:مورد iii , ii , i،قسمتهایی از یه کتاب،نوشته ی خانم «عرفان نظر آهاری» می باشد.
پ ن2:من نمی دونستم عرفان اسم مونثم هست!


نوشته شده در  جمعه 86/9/9ساعت  2:53 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

کلی نامه رو میزم،نامه های ریاست ج م ه و ر ی،که از طرف مدیر کل اداره یا جواب داده شده یا ارجاع داده شده به یه اداره دیگه برای رسیدگی،مشخصات نویسنده نامه ها و درخواستشون و جوابشون باید وارد کامپیوتر بشه،کارش هیچ ربطی به بخشی که من هستم نداره اما باید سریع انجام بشه اینه که همه بسیج شدن برای این کار...
اکثر نامه های که به این اداره رسیده نامه های مربوط به رسیدگی به امور عمرانی هست،روستاهایی که آب لوله کشی،گاز،برق و تلفن ندارند،آسفالت نشدند طوری که موقع بارون با مشکل رفت و آمد مواجهند،یه سری از نامه ها هم مربوط به مشکلات مالی می شه.
می خونم و فکر می کنم به آدمهایی که از طبیعی ترین حقشون بی بهره اند،به اون دختری فکر می کنم که تو نامش نوشته بود بس روزای بارونی کثیف و گل آلود می شم که وقتی میام شهر،جلوی بچه های شهر خجالت می کشم.
یا اون دختری که نوشته بود خودشون تو یه روستا هستن و پدرشون برای کار مجبوره بره یه روستای دیگه و اگه بخواد هر روز رفت و آمد کنه هزینش می شه 6000 تومان در هر روز و چون مشکل مالی دارن،پدرش تو همون روستا می مونه و فقط جمعه ها میاد خونه و آرزوش دیدن هر روز پدرش بود...
به اون راننده ای فکر می کنم که 4 تا فرزند داشت و حقوقش 125 هزار تومن بود،جالبه به این حقوق هم راضی بود فقط می خواست امنیت شغلی داشته باشه،هراسان بود از اینکه یه روز بیان بهش بگن دیگه نیا سر کار...هر چی چرتکه انداختم نفهمیدم چطور می شه با 125 هزار تومن یه خونواده ی 6 نفری رو چرخوند.
به اون زن و شوهر تحصیلکرده ای فکر می کنم که مشکل مالی زندگی قشنگشون رو خراب کرده بود،جفتشون حقوق تهران خونده بودن و خانم بیکار بود و آقا هم فقط 138 هزار تومن حقوقش بود،تازه با این حقوق اجاره خونه هم داشتن...
به اون خانومی فکر می کنم که نوشته بود یه فرزند داره و مشکل مالیشون به حدیه که بعضی شبا گرسنه می خوابن.
به اون پسر 16 ساله فکر می کنم و آرزوش رو با آرزوهای خودم مقایسه می کنم و ...آرزو داشت تو شهرشون قطار داشته باشن و ا ح م د ی ن ژ ا د با قطار بیاد شهرشون و بره استقبالش،آخر نامش هم نوشته بود می دونم نامه ی منو پاره می کنین و نمی خونین،دلم می خواست شماره ی تلفنش رو بر می داشتم و زنگ می زدم و بهش می گفتم پسرم(دلم خواست اینجور خطابش کنم!)نامت خونده شده و فرستاده شد برای مدیر کل راه آهن برای رسیدگی اما این که کی تو قطار رو تو شهرتون ببینی!!!!؟
رسیدم به نامه ی یه مرد،مردی که نوشته بود شرمنده ی زن و فرزندش شده،مردی که کم آورده،مردی که ...اگه تو محیط کار نبود می شستم زار زار گریه می کردم...خدایااااااااااااااااااا

پ ن1 :کاری از دستم بر نمیاد برای هیچ کدومشون فقط دعاشون کردم...
پ ن 2:حالم گرفتست حسابی...
پ ن 3:تنها نامه ای که باعث شد لبخند رو لبم بیاد نامه ای از یه نوجوون بود که آخر نامش برای ا ح م د ی ن ژ ا د یه شعر از خودش گفته بود«عشق یعنی علاقه،نه کفگیر و ملاقه،دوست دارم یه عالمه،اندازه ی یه قابلمه!»


نوشته شده در  سه شنبه 86/9/6ساعت  11:54 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

روزهای خوب زیادی هست که هنوز نیومده،برای رسیدن به اون روزها،باید این روزها رو گذروند،اینجوری تحمل سختی های این روزها هم آسونتر می شه...

پ ن1:اون روزهای سخت تنها چیز خوبی که داشت حس قشنگ امنیت تو آغوشت بود.
پ ن 2:الهی من قربون ریش پروفسوری دو رنگت برم!
 

 

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/8/30ساعت  12:18 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

1-تو اداره،پشت میز کنار میز کامپیوتر نشسته بودم داشتم کارم رو انجام می دادم،خانم ب از پشت کامپیوتر اومد و سرش رو خم کرد و ماوس رو گرفت دستش،نمی دونم دنبال چی چی می گشت،بعد می خواست یه صفحه ای رو ببنده،من دیدم زاویش بده به سختی داره این کار رو انجام می ده،صفحه مونیتور رو چرخوندم طرفش که راحت ببینه،بهم گفت:
نه!ببین برای اینکه این صفحه رو ببندی باید این فلش رو با ماوس حرکت بدی بری رو این علامت ضربدر نباید که مونیتور رو حرکت بدی تا این فلش حرکت کنه...

2-هم آوا:واااااااااااااای چه هوایی شده،یه آفتاب دلچسب با نسیم خنک،می دونی این هوا جون می ده واسه چی؟
یه نفری:واسه اینکه بری تو آفتابش بشینی ابروهات رو بر داری،آخه می دونی تو آفتاب موهای خیلی ریز هم پیداست...
پ ن:اما من می خواستم بگم جون می ده واسه پیاده روی!

3-چشمها خوب حرف می زنن...
بعضی از مردا اگه باهاشون ساعتها صحبت کنی حتی بگی بخندی اصلاً احساس بدی بهت دست نمی ده،اما بعضی ها رو از نگاهشون هم فراری هستی،چندشت می شه از نگاه کردنشون،چه برسه به همصحبتی...



 


نوشته شده در  جمعه 86/8/25ساعت  2:41 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

1-اولی که یه پست رو می ذارم با توجه به این که اسم وبلاگ میره جزء لیست وبلاگهای آپ دیت شده،تعداد خوانندهام تقریباً بین 70 تا 120 متغیر می شه،هر روز که می گذره این تعداد کمتر می شه و هر چه این تعداد کمتر می شه می تونم بفهمم که وبلاگم چند تا خواننده ی ثابت داره که تقریباً هر روز بهم سر می زنن،داده ها حاکیست وبلاگم بین 25 تا 35 نفر خواننده ی ثابت داره!...

2-تو کامنتای پست قبل هم نوشتم...«مرسی که هستین»

3-«صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را          نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی!»

4-دیگه ازم انتظار نداشته باشین هر روز اینجا آپ بشه،و بتونم بهتون زود به زود سر بزنم،سرم شلوغه خیلی.

5-مسیرهای این روزهای زندگیم می شه یه گراف!...دانشگاه،خوابگاه،اداره،خونه...حالت بازگشتیش رو هم در نظر بگیرین!

6-شعریست در دلم
شعری که دوست دارم و نتوانمش سرود
شعری از آنچه هست...
شعری از آنچه بود...           «نادر نادرپور»

7-هستم...ولی خستم!

8-مرتبط با 6:
شعری که چون نگاه ،نگنجد به قالبی
شعری که چون سکوت،فرومانده بر لبی
شعری که شوق زندگی و بیم مردن است
شعری که نعره است و نهیب است و شیون است
شعری که چون غرور،بلند است و سرکش است
شعری که آتش است...                 «ایضاً 6»

9-قول داده بودم چند تا کتاب یوگا معرفی کنم،اگر کتابها رو تهیه کردین،ازتون خواهش می کنم همینجوری نرین حرکاتش رو بخصوص حرکات سنگین رو از روی کتاب انجام بدین(قابل توجه بعضی ها!)،غلط انجام دادن حرکات خیلی خطرناکه،نه تنها مفید نیست که ضرر هم داره،برای بالا رفتن انعطاف بدن و اینکه بتونین حرکات سنگین تری انجام بدین باید حتماً از حرکات پایه ای استفاده کنین،یو گا رو حتماً زیر نظر مربی اونم نه هر مربی ای کار کنین...
1-9:کتاب«یوگا برای بانوان» نویسنده«شاکتا کائور خالسا»مترجم«ساسان تصاعدی»
این کتاب گیر آوردنش سخته،فکر کنم فقط تو مراکز یوگا بشه گیرش آورد،حتی رو جلدش هم این مطلب قید شده،کتاب خیلی خوبیه،یوگای فردی،یوگا به همراه همسر،یوگا در دوران بارداری و یوگا همراه با نی نی ناناز رو توضیح داده،انقده هم خانمی که حرکات رو انجام داده و عکسش رو گذاشتن تو کتاب،خوش هیکله و انعطاف  بدنی بالایی داره که نگو(الان همه آقایون که اینجا رو می خونن تحت هر شرایطی کتاب رو تهیه می کنن!!!)
2-9:کتاب«یوگا ذهن بدن»مولف«مرکز ودانتا یوگای شیواناندا»مترجم«مریم باقر لباف»
اینم کتاب خوبیه،بخصوص این که هر حرکتی که تو کتاب نشون داده شده،فواید جسمانی، فواید ذهنی و فواید پرانیکی(از نظر تاثیر گذاری رو مراکز انرژی)رو هم کنارش گفته.اول کتاب هم در مورد اینکه یوگا چیست توضیح داده،آخرش هم درست کردن یه سری غذاهای گیاهی رو آموزش داده،بگم من خودم هنوز غذاهایی که کتاب گفته رو نخوردما هیچ مسئولتی هم قبول نمی کنم گفته باشم!آخرش هم در مورد مراقبه و مدیتیشن توضیح داده،مراقبه هم مثل حرکات می مونه ظاهر ساده ای داره،اما حتماً مراقبه زیر نظر مربی رو پیشنهاد می کنم وقتی واردش بشی و پیشرفت کنی،یه رهاییه وصف ناپذیری رو تجربه می کنی،من که اول راهم و خیلی هم وقت نمی کنم!در ضمن مراقبه حتماً باید در حین طلوع یا غروب آفتاب انجام شه...
3-9:کتاب«دایرة المعارف یوگا»گرد آوری«رضا مهاجر»
یه کتاب بی خطر چون هیچ عکس یا تصویری نداره که هوس کنین انجامش بدین،چیزای مفیدی توش نوشته،فکر کنم این بیشتر به کار افرادی بیاد که تا حالا یوگا کار نکردن،می تونن اطلاعات مفیدی هم کسب کنن.

پ.ن:ایراد،اشکال،سوالی داشتین بپرسین بتونم جواب می دم...

10-تو دعاهاتون منم جا بدین!

11-همین!...شاد باشین و شادی آفرین...

 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/8/24ساعت  11:24 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]