سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1-تو اداره،پشت میز کنار میز کامپیوتر نشسته بودم داشتم کارم رو انجام می دادم،خانم ب از پشت کامپیوتر اومد و سرش رو خم کرد و ماوس رو گرفت دستش،نمی دونم دنبال چی چی می گشت،بعد می خواست یه صفحه ای رو ببنده،من دیدم زاویش بده به سختی داره این کار رو انجام می ده،صفحه مونیتور رو چرخوندم طرفش که راحت ببینه،بهم گفت:
نه!ببین برای اینکه این صفحه رو ببندی باید این فلش رو با ماوس حرکت بدی بری رو این علامت ضربدر نباید که مونیتور رو حرکت بدی تا این فلش حرکت کنه...

2-هم آوا:واااااااااااااای چه هوایی شده،یه آفتاب دلچسب با نسیم خنک،می دونی این هوا جون می ده واسه چی؟
یه نفری:واسه اینکه بری تو آفتابش بشینی ابروهات رو بر داری،آخه می دونی تو آفتاب موهای خیلی ریز هم پیداست...
پ ن:اما من می خواستم بگم جون می ده واسه پیاده روی!

3-چشمها خوب حرف می زنن...
بعضی از مردا اگه باهاشون ساعتها صحبت کنی حتی بگی بخندی اصلاً احساس بدی بهت دست نمی ده،اما بعضی ها رو از نگاهشون هم فراری هستی،چندشت می شه از نگاه کردنشون،چه برسه به همصحبتی...



 


نوشته شده در  جمعه 86/8/25ساعت  2:41 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]