خدایا!کمکم کن،کمکم کن صبور باشم و آرام...
پ ن:از آن زمانهاست که باید برای شادی روحم فاتحه ای بخوانید!
از اینکه اختیار زندگی ام دست خودم نباشد بیزارم،از اینکه آدم را بوق هم حساب نکنند عصبانی می شوم،از اینکه آدم خودش از عهده ی کارهایش بر بیاید اما آن را به دیگری پاس بدهد بدم می آید،از اینکه این همه از آدم توقع داشته باشند و همه اش بخواهند روی پاهای او بایستند می ترسم،از اینکه از وقتمان،از تفریحمان،از ساعاتی که می توانیم با خوبی و خوشی و لبخند در کنار هم بگذرانیم بزنیم و برویم دنبال کار کسی که خودش می توانست انجامش دهد و او طلبکارانه داد و بیداد کند که ای بابا زود باشید بیایید دیگر من را اینجا کاشتید،بعد برود به کارش برسد و شما را داخل ماشین بکارد و حتی این کار را به حساب وظیفه تان بگذارد نه لطفتان،خونم به جوش می آید اما مجبورم الکی لبخند بزنم و به روی خودم نیاورم که او نارحت نشود و صد بار به خودم فحش دهم که ای کاش خانه می ماندم و بیرون نمی آمدم،ای کاش...
پ ن 1:با توجه به شواهد بسیار زیاد به این باور رسیدم که مادران در تربیت فرزند ته تغاریشان کوتاهی می کنند و بس به بهانه های مختلف لی لی به لالایشان می گذارند که از آنها موجوداتی زبان دراز و پر توقع می سازند...
پ ن 2:از تمام ته تغاری های زبان کوتاه و کم توقعی که مادرانشان لی لی به لالایشان نگذاشتند و خواننده ی این وبلاگ هستند شدیداً و قویاً پوزش می طلبیم و می گوییم که به خود ببالید که چون شمایی نادر است...
بارها شنیده ایم هیچ کس کامل نیست و در برخورد با آدمهای مختلف این را بوضوح دریافتیم و زمانی می رسد که ما آدمهای ناقص باید در کنار هم قرار بگیریم و زندگی تشکیل دهیم و اگر قرار باشد فقط نقوص را ببینیم و پیش رویم و سکوت کنیم و سعی در اصلاح هم نداشته باشیم یا آنکه نقصهایمان را نپذیریم و مصر باشیم در بی عیب بودنمان آنوقت کامل شدنی هم صورت نخواهد گرفت...
اینکه آینه ی هم باشیم برای دیدن معایبمان،معایبی که در هیچ آینه ی دیگری ندیدیم،معایبی که حتی خودمان هم تا دیروز از وجودشان خبر نداشتیم اولین قدم در طی مسیر تکامل است و این وسط حضور یک همراه فهیم بزرگترین کمک در طی این مسیر ،همراهی که خوب ببیندت و خوب بشنود تو را و خوب درکت کند که این خود نعمتی بزرگ است..
یک موقعهایی،در زندگی،در سختیهای زندگی،گیر می کنیم،یک موقعهایی زندگی بدجور دردمان می آورد،یک موقعهایی کم می آوریم و دور می شویم از مسیرمان،اینجاست که باز هم او،همان همراه،همان آینه،می تواند بشود مرهم،می تواند تلنگری باشد برایت،می تواند دستت را بگیرد تا دوباره راه بیفتی و مسیر را پیدا کنی و چه لذتی بالاتر از آن که همراهت چنین همراهی باشد...
پ ن 1:می دانم مسیر طولانی و پر فراز و نشیب و گهگاه سخت است،اما این را هم خوب می دانم که در طی این مسیر چون تویی همراهم هست و چون اویی که کمکمان می کند...همین،دلم را قرص می کند...
پ ن 2:این را یادت باشد من به تو ایمان دارم...ایمان...