تو یه کتاب که اسمش یادم نیست نوشته:
((مرد از خدا پرسید: چرا زنها را زیبا آفریدی؟
خدا گفت:برای اینکه آنها را دوست بدارید.
مرد گفت:چرا آنها را ساده آفریدی؟
خدا گفت:برای اینکه آنها شما را دوست بدارند.))
اما من خواستم این متنو از زبان یه خانم بگم...
زن از خدا پرسید: چرا شونه های مردها رو قوی آفریدی؟
خدا گفت: برای اینکه یک عمر به آنها تکیه کنید.
زن گفت:چرا شونه های ما را ضعیف آفریدی؟
خدا گفت:برای اینکه یک عمر تکیه گاهتان باشند...
الان چند باری هست که وقتی بابایی میره ماموریت برقامون قطع می شه و من هر بار یاد این میوفتم که:
بابایی چراغ خونه ای بدون تو نور و روشنایی خونه هم میره...
من آمدم
امروز روز آغاز من است و آغاز اینجا
امروز روز سرود آغازین ماست