سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیگه خسته شدی کتابو می بندی یه نگاه می ندازی به کتابای روبه روت که روی هم ردیف شدن،آنالیز1،آنالیز2،جبر خطی،...
بعضی هاشون بهت لبخند می زنن،بعضی هاشون بهت دهن کجی می کنن،دیگه حوصلت نمی گیره بخونی، سر تو می ذاری رو کتابا،چشماتو می بندی.فکرت مشغوله ،مشغوله آینده ای که نمی دونی چی می شه یه ماه دیگه هم کنکور ارشد و تو خسته ای،خیلی خسته .همون موقع یه sms میاد برات:

خدایا راهی نمی بینم،آینده پنهان است،اما مهم نیست همین کافیست که تو همه چیز را می بینی و من تو را...

یه احساس خوب،کتابو باز می کنی،خدایا به امید تو و شروع می کنی...


نوشته شده در  سه شنبه 85/11/17ساعت  11:46 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]