سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حالا که همه خوابیدند من هی از این پهلو به آن پهلو شدم که کسری خواب دیشب را جبران کنم اما خوابم نبرد، بس فکر کردم بس مقایسه کردم، مهدکودکها را می گویم، از اول امسال در شیش بش آن بودم که بچه ها را بگذارم مهد، امروز تصمیم قطعی گرفتم البته حدود یک ماه پیش به چندین مهد سر زدم و دو مهد را کاندیدا کردم الان از وقت خوابم زدم و با مقایسه دو مهد یکی را انتخاب کردم و می خواستم که از فردا بچه ها را ببرم مهد ...

همین الان از دانشگاه زنگ زدند و گفتند باید چهارشنبه بروم برای مصاحبه ..........اوووووف .......... رشته افکارم گسسته شد، چی می گفتم؟ بی خیال باید بروم، بروم دفتر و دستکم را بیاورم و نگاهی بیندازم سه سالی از تدریس دور بودم، معلوم هم نیست چی از آدم می پرسند، اه بدم می آید از مصاحبه البته دلیل دارد برای پایان نامه ام استادی مشاورم بود که در زمان دفاع بس سوال پیچم کرد بیچاره ام کرد کار به جایی رسید که داور جلوی مشاورم از من دفاع می کرد و خلاصه جریان ختم به خیر شد، چند وقت بعد برای مصاحبه جایی رفته بودم به محض ورود همان آدم را دیدم پشت میز نشسته تا از من سوال کند قالب تهی کردم! می دانستم از نظر او همه رد هستند و واقعا هم همه را رد کرد!

برای همین اسم مصاحبه می آید تنم می لرزد، خدایا یک آدم منصف و عاقل را بر سر راهم قرار بده، تو که می دانی من چه قدر به جواب مثبت این مصاحبه احتیاج دارم ...

پ ن : من ژله ام!!!


نوشته شده در  دوشنبه 93/3/19ساعت  5:30 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]