سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ته تغاری که مشکوک به ویروس کرونا بود، از بیمارستان مرخص شد... همان شب که پست قبلی را نوشتم نازدانه و دردانه هر دو تب کردند و من دست و پایم را گم کرده بودم دمی بالای سر نازدانه بودم و دمی بالای سر دردانه، گاهی بالای سر امید که اوریون گرفته!

تب بچه ها بلاخره بعد از یک هفته قطع شد اما سرفه هایشان تمامی ندارد، خیلی بد دارو می خورند و هر دارویی بهشان می دهم بالا می آورند. داستانی دارم تا این 10 روز آنتی بیوتیک تمام شود.

این چند روز مامی خیلی کمکم کرد مادر امید هم همراهی ام کرد دستشان درد نکند اما من که دیگر از پا افتادم، بخصوص که ته تغاری و پدرجون قرنطینه بودند  من نمی توانستم بچه ها را آنجا ببرم فقط مامی از بیمارستان می آمد کمکم و بعد بدو بدو می رفت بیمارستان.

سرفه های مامی امانش را بریده، دیشب با مامی صحبت می کردم نازدانه داشت بازی می کرد آمد گوشی را از من گرفت تا با مامی صحبت کند تا مامی گفت دختر نازم، نازدانه زذ زیر گریه و با لب و لوچه ی آویزان و هزار خواهش از مامی خواست بیاید پیشش، مامی و ته تغاری و همسر ته تغاری آمدند آن هم ساعت 1 نصفه شب، عشق بازی نازدانه و دردانه و ته تغاری دیدنی بود، بعد از بیماری ته تغاری و ترخیصش دیگر ندیده بودنش...

مامی وقتی آمد من را دید گفت پدرجون و ته تغاری خوب شده اند حالشان خیلی بهتر از توست، بچه ها را می برم، تو و امید استراحت کنید، از دیشب من و امید تنهاییم و هر کدام یک گوشه افتادیم، این بود شرح حال این روزهای تب دارم!


نوشته شده در  چهارشنبه 93/3/14ساعت  7:1 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]