خونه قبلیمون ویلایی بود با 3 تا باغچه خیلی کوچک اگر 3 تا باغچه رو به هم می چسبوندی کلاً می شد یه مربع 1.5 *1.5 اما تو همون باغچه کوچک یه درخت ازگیل بود که اولش من ازش بلندتر بودم اما قد کشید و از من بلندتر شد از دیوار خونه هم زد بالا و چه ازگیلای خوشمزه ای داشت.
یه درخت انگور داشتیم که خودش بدون توجه رشد کرد اوایل گوشه گیر بود کز کرده بود گوشه دیوار و خودشو بالا می کشید اما کم کم کل حیاط خونه رو پوشوند خونه همسایه هم کله کشیده بود و ما تابستونا از آفتاب سوزان در امان بودیم و وقتی انگور می داد خوشه های انگور آویزون می شد واقعاً زیبا بود.
یه گل کاغذی داشتیم که بهتره بگم درخت گل کاغذی! اونم قد علم کرده بود با گلای فراوون و زیبا ،کافی بود یکی دو روز خونه نباشیم وقتی میومدیم در رو باز می کردیم حیاط خونه با گلای کاغذی قرمز که از شاخه جدا شده بودن به طور کامل فرش شده بود و من چه قدر به وجد میومدم از دیدن این صحنه،یه گوشه باغچه هم بابا گلای نرگش وحشی کاشته بود که بهار که می شد خود نمایی می کردن و من هنوز نفهمیدم چرا بهشون لقب وحشی دادن با اون چهره های معصوم و زیبا!
چندین سال پیش هم تو همون باغچه ای که ازگیل در اومده بود گل رز داشتیم که گلبرگاش مثل یه پارچه مخملی با رنگ جگری بود و یه گل محبوبه شب که شبا، بوش آدمو مست کرد،اما اونا کم کم از پیش ما رفتن!
علاوه بر این 3 باغچه بابا دور تا دور حیاط رو هم با گلدونا پر کرده بود هر کی وارد خونمون می شد به خصوص اگر دفعه اولش بود خیلی خوشش میومد و لذت می برد و یه 10 دقیقه ای مشغول تماشا و صحبت در مورد گلا و درختا می شد.
اما الان تو آپارتمانمون 3 تا باغچه هست 10 برابر اونجا اما از هیچ کدوم از زیبایی های اونجا خبری نیست!اما باید اعتراف کنم منظره این خونمون فوق العادست از زیبایی خونه قبلی کم نداره.
اصلاً همه جای شمال زیباست و من بارها خدا رو شاکر بودم و هستم که دختر شمالیم ،چون روحیه من عجیب نیازمند بودن تو چنین جاییه.یه موقع هایی که برای مسابقات می رفتم شهرای دیگه تازه می فهمیدم تو چه بهشتی زندگی می کنم البته از آسمون شهرای کویری هم نمیشه گذشت!