نازدانه پیش مامی بود. امید آمد دنبالم که با دردانه برای ناهار برویم پیش آنها. پشت در ورودی که رسیدیم صدای گریه های نازدانه می آمد گریه هایش با همیشه فرق داشت چیزی در دلم فرو ریخت، در را که باز کردند صورت نازدانه از گریه خیس بود، نالان من را صدا می کرد. بقیه هم چهره هایشان نگران بود. گفتند از روی صندلی افتاده دستش درد می کند. از آنجا که خانواده من در این جور مواقع خیلی شلوغ می کنند و همه به استرس هم اضافه می کنند و این جور مسائل را به خصوص در مورد بچه ها خیلی بزرگ می کنند گفتم قطعا چیزی نیست دردش آمده گریه می کند .
بغلش کردم، آرام شد، بردمش داخل اتاقی و از بقیه که اینجور مواقع دیوانه ام می کنند خواستم تنهایمان بگذارند، هم می خواستم آرامش کنم، هم معاینه اش کنم ببینم چه خبر است. امید هم مدام می گفت چیزی نیست ضرب دیده.
روی پایم درازش کردم به دقت دستش را نگاه کردم و به عکس العملهایش بعد از تماس آرام دستم به دستش. دیدم در ناحیه ساق دست، ورمی خفیف کرده و آن ناحیه را که دست می زنم، بی تاب می شود. سریع لباس پوشیدم، گفتم برویم. امید می گفت چیزی نیست اما من دورانی که بسکتبال بازی می کردم از این چیزها زیاد دیدم و از طرفی دوره کمکهای اولیه هلال احمر را هم گذرانده بودم، تجربه ام می گفت چیزی هست.
با مامی و امید رفتیم برای رادیولوژی....بمیرم وقتی می خواستم روی تخت بخوابانمش دست سالمش را چنان دور گردنم حلقه کرده بود که به زحمت جدایش کردم. مامی گریه می کرد. من اما خیلی خودم را نگاه داشتم آخر می دانستم مامی این وسط خودش را مقصر می داند و گریه کردن من به ناراحتی اش دامن می زد. فقط می گفتم اشکال ندارد پیش می آید بچه است دیگر...
عکس آماده شد شکستگی در ساق دست...مامی که همه اش خودش را لعنت می کرد و من دلداری اش می دادم دستش را آتل بستند تا شنبه برویم گچ بگیریم...
فرشته ام الان خوابیده...نگاهش می کنم دلم به درد می آید ...نازدانه ام دردهایت را به جان خریدارم مادر ...من آنقدر ناراحتی و دردهای تو و خواهرت را دیدم که ظرفیتم پر است، طاقت ندارم ...امشب وقتی سرت را روی سینه ام گذاشتی و آرام گرفتی و اصلا حاضر نبودی از من جدا شوی یاد روزهای بیمارستان افتادم که روی سینه ام می گذاشتمت و تمام علائم حیاتیان نرمال می شد...
خدایا همه بچه ها را در پناه خودت حفظ کن...
تبلیغات مستند انسانهای شگفت آور( در مورد بچه های نارسی که زود به دنیا آمدند) را که نشان می دهد، حالم دگرگون می شود بچه های داخل انکیباتور را که نشان می دهد موهای تنم سیخ می شود هر بار همین است هر بار که تبلیغاتش را می بینم این حالت تکرار می شود نمی دانم تاب می آورم این مستند را ببینم یا نه ...نمی دانم...