دخترک هنوز خواب است، بوی کیکی که توی فر است کل خانه را برداشته، مدتی بود کیک نپخته بودم فر خراب شده بود، چند بار تماس گرفتم برای تعمیرش بیایند تا اینکه هفته پیش آمدند و درستش کردند، الان رفتم چراغ فر را روشن کنم و ببینم کیکم در چه وضعیتست دیدم چراغش روشن نمی شود قبل از اینکه بیایند برای تعمیر فر، روشن می شد ها اما الان روشن نمی شود خدا می داند چند بار دیگر باید زنگ بزنم تا برای درست کردنش بیایند...
هفته پیش من و نازدانه و ته تغاری رفته بودیم مسافرت پیش ماجان، خیلی خوش گذشت، اینکه خواهرت در شهر خودتان ازدواج کند و کل خانواده در کنار هم باشین خوبی اش این است که می توانیم خاله خاله بازی کنیم همه اش برویم خانه همدیگر و به بهانه مختلف با هم برویم ددر، و اینکه خواهرت در شهر دیگری است خوبی دیگری دارد و آن اینکه می توانیم چندین شبانه روز در کنار هم باشیم شبها تا دیر وقت بیدار باشیم و چای بخوریم و درد و دل کنیم و بخندیم و فیلم ببینیم و دعوا کنیم و غذاهای خوشمزه بپزیم و پارک برویم و خیابان گردی کنیم اما دلتنگی ،لعنتی بد چیزیست دلم گاهی بدجور برایش تنگ می شود...
این هفته می خواهیم برویم مشهد دلم بدجور هوای امام رضا را کرده آنقدر که دیشب خواب دیدم داخل حرم اما رضا هستم، آنقدر که وقتی چند روز پیش مهمانی دعوت بودم و آنجا دعای توسل می خواندند به من گفتند تو بخوان گفتم من قسمتی که مربوط به امام رضاست را می خوانم. وقتی نوبتم شد و خواندم اشکهایم گوله گوله سرازیر شد و صدایم می لرزید، یک بی جنبه بازی در آوردم که خودم خجالت کشیدم. آدم باید کمی تودار باشد...
نمی دانم چطور جلوی اشکهایم را بگیرم زمانی که احساساتی می شوم هر کجا که باشم، در بین هر جماعتی باشم نمی توانم جلوی اشکهایم را بگیرم موقع ناراحتی می توانم کنترلشان کنم ها اما این احساسات که به غلیان می افتد دیگر کاری از دست من بر نمی آید، مثلا خوب و خوش داریم زندگیمان را می کنیم بعد مثلا من می خواهم قربان صدقه امید بروم ناگهان احساساتی می شوم و اشکم در می آید بعد امید ناراحت می شود به من می گوید چشم چروک، زود اشکت در می آید، بعد من ناراحت می شوم چرا او اصرار می کند اشک نریزم بعد ... و اینچنین به خاطر اشکهای من زندگی به گند کشیده می شود!
قسمت بالا را زیاد جدی نگیرد من باب مثل بود برای این اشکهایی که گاه و بی گاه، به موقع و بی موقع سرازیر می شود...
دردانه خیلی زورگو شده همه اش به نازدانه زور می گوید از هر وسیله ای دو تا برایشان خریدیم اما دردانه به مال خودش قانع نیست و همش وسایل نازدانه را می گیرد قضیه به پستانک و شیشه آب هم کشیده شده، دم بریده پستانک نازدانه را می گیرد و هر دو پستانک را می چپاند در دهانش، نازدانه هم حسابی از او حساب می برد و با ترس و لرز نازش می کند نمی دانم چه کار کنم کسی تجربه مشابهی ندارد؟!
به امید می گویم کادوی من چه شد؟ می گوید روز مرد است ها کادو می خواهی ؟! با پررویی نگاهش می کنم و می گویم صبحها که نیستی این مدت هم بعد از ظهرها همش جلسه بودی من برای بچه ها هم پدر بودم هم مادر زود باش کادویم را بده ...نیشگونی مهمانم می کند!