خانه یمان را چه رنگی بزنیم بهتر است؟نظرت در مورد کاغذ دیواری چیست؟بهتر نیست برای دیوارها از الیاف استفاده کنیم؟
کف را موکت کنیم؟پارکت چطور است؟سرامیک چی؟ممم کف پوش هم خوب می شود ها!
آشپزخانه و وسایلش را چه رنگی انتخاب کنیم؟
اتاق خودمان را چطور بچینیم؟چه رنگی بهتر است؟
اتاق دیگر را چه؟اتاق مهمان یا اتاق نی نی؟نی نی؟نه من که اصلا حوصله ی نی نی و درد سرهایش را ندارم همان بهتر چیدمانش و رنگش طوری باشد که به درد مهمان بخورد!اما دروغ چرا؟یک نی نی که می بینم دلم ضعف می رود برایش بخصوص آن حالتی که می آید دستهای کپل و سفیدش را دور گردن مادرش حلقه می کند،همیشه تصورم از نی نی احتمالیم!همین تصویر است.
ممم داشتم می گفتم،راهروی ورودی چه رنگی باشد؟
...
...
...
هر روز خانه یمان را با یک رنگ می سازم و وسایلش را می چینم و یک دوری داخل خانه می زنم و نفس می کشم و زندگی می کنم...
پ ن 1: برای تصحیح غلطهای متن بالا،یکبار دیگر می خوانمش،می مانم!نه به خاطر غلطهای متن که برای افکار جدید و دغده های جدید و دنیای جدیدم...
پ ن 2: این منم،هم آوای 26 ساله،همان هم آوای کوچک!صدای لالایی خواندن پدر در نوار کاستی که از دوران کودکی برایم مانده هنوز توی گوشم است و من که با شیرین زبانی و دلبری که خاص دخترکان است برای اینکه خود را برای پدر لوس کنند با او در مورد زنی که با چادر به مهدکودکمان آمده بود صحبت می کردم.
پ ن 3: یادم آمد شوق روزگار کودکی مسته ی بهار کودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت آسمان جلال دیگر پیش من داشت
به چشم من همه رنگی فریبا بود دل دور از حسرت من شکیبا بود
نه در آن سوز سینه بود نه در آن جای کینه بود
شور و حال کودکی بر نگردد دریغا... قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا...
پ ن 4: شعر بالا یه روز دیگری را هم برایم تداعی کرد،مسابقات بسکتبال قهرمان کشوری دانشگاهها،داخل اتوبوس،با بچه های تیم،تو راه رامسر...
پ ن 5: امشب تا کجاها که نرفتم!!!
پ ن 6:منم که عشق پ نون!