سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1-دستکش دستش می کند،ظرفها را می شوید،دستکش را در می آورد،از بوی دستکش بدش می آید،دستش را با مایع ظرفشویی می شوید!!

2-دیشب خواب یک زمین کشاورزی را دیدم که من کنارش وایستاده بودم و پدر بزرگ داخل زمین کار می کرد،آخر هم دو نفری نشستیم سر یک سفره و نون و گوجه و بادمجان خوردیم،آی چسبید.............خدایش بیامرزد،از صبح دلم هوایش را کرده است.

3-ای بابا ما هم برای کنکور درس خواندیم،خودمان باید می خواندیم،کجا بود کسی بیاید اینچنین با ناز و نوازش و بوسه بیدارمان کند تا برویم سر درسمان،خوب موقعی کنکور داری ها!!

4-سر افطار نای حرف زدن ندارد می گویم مجبوری قبل از افطار بروی سالن،فوتبال بازی کنی حالا اینچنین زبانت آویزان باشد،می گویم هر چیزی که فکر می کنی عطشت را می خواباند بگو برایت بیاورم،لبانش را روی هم می گذارد و آرام از هم باز می کند و می گوید نگاه کن!چطور به هم می چسبد،می خندم،بلافاصله زانوی زخمی اش را هم نشان می دهد می گوید،زمین هم خوردم،بدجور می سوزد،می گویم خوب است دیگر تو هم شنیدی که می گویند ناز کش داری ناز کن،نداری لنگت را دراز کن،خنده ای شیطنت آمیز تحویلم می دهد و آرام آرام پایش را دراز می کند!!

5-پنجشنبه ها بوی تو را می دهد،برای همین دوست می دارمشان...


نوشته شده در  پنج شنبه 87/6/21ساعت  6:46 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]