«یا حق
هم آوای عزیزم
فاصله ها بینمان زیاد است...
اما قسم به قلب مهربانت که انعکاس زیبایی اش را می توانم با چشم دل در چهره ی مهربانت ببینم، دلم با دلت همدل است و دوستت دارم شهرزاده ی دیار عشق.
در پناه بهترین یار
قربانت نجمه تیر ماه 85»
این متن رو اول کتابی که بهم هدیه کردی نوشتی و وقتی ما جان برای مسابقات بسکتبال اومده بود کرمان دادی به اون که برام بیاره و من چه قدر غر زده بودم که چرا دقیقاً زمانی که من بسکتبال رو کنار گذاشتم باید مسابقات اونجا برگزار بشه!...
5 دی که می شه یاد تو میوفتم،یاد روزهایی که تازه خواننده ی وبلاگت شده بودم و تو از اون حادثه ی تلخ می نوشتی،یاد روزهایی که وبلاگت جلوم باز بود و اشکام رو گونه هام سرازیر،یاد روزهایی که تحسین می کردم صبر و مقاومت تو رو،یاد روزهایی که ...
خوبیه امسال اینه که تو این روز امیرت کنارته،یه همدل واقعی...
نجمه ی نازنینم بدون که امروز دلم پیش دلت...یاد عزیزان تو و تمام عزیزان رفته ی بم گرامی...
پ ن#:برای مدتی به غیبت صغری می رویم،امید است که دلتنگی ننموده و جامه ندارنید،انشاالله و تعالی باز خواهیم گشت.
پ ن$:از الان تاااااااااا احتمالاً 1 بهمن این وبلاگ آپ نمی شه،تازه پست 1 بهمن رو هم الان باید بنویسم و تاریخ نمایشش رو بذارم 1 بهمن چون اون روز گرگان نیستم و امتحان تحقیق در عملیات اونم از نوع پیشرفتش رو دارم!..اون زمان نیازمند یاری سبزتان هستم!دعام کنین.
پ ن مخصوص:ما جونم،گلکم،نازنین ترین نازنین تولد 6 دی ات مبارک،اگه بدونی چه قدر،چه قدر خدا رو به خاطر داشتنت شاکرم،یکی از دلایلی که زمستون رو دوست دارم همین آغاز تو،توی این فصله...