سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 i-دیروز تو جاده کنار شیشه نشسته بودم،آسمون فوق العاده بود،یه چی می گم یه چی می شنوین،ابرای سفید و سرمه ای تو آسمون آبی،دم غروب و آسمون رنگارنگ و من که دلم می خواست تمام آسمون تو چشام جا شن!

ii-یه کلاغ هم رو مترسک نشسته بود!

iii-تو مسیر برگشت به سمت گرگان بعد از بهشهر دو تا درخت هستن که اونا هم از کشفیات خودمن!دو تا درخت طویل با تنه ی نازک که فقط هم قسمت بالای درخت شاخ و برگ داره،خیلی خوشگل سرشون رو گذاشتن رو شونه ی هم و به هم تکیه کردن،هر کدومشون اگه نبود حتماً حوادث روزگار تا حالا اون یکی رو از پا در آورده بود...

iv-مزارع پنبه هم خوشگلن،انگار گوله های برف رو ساقه های قهوه ای نشستن،یه چند تا باغ هم بود نمی دونم درختای تو باغ چی بودن حدس می زنم هلو بودن،درختا تو صف ردیف شده بودن و فصل خزونشون بود و بی برگ بودن،تنه های درختا قهوه ای بودن اما شاخه هاشون به قرمزی می زدن.

پ نi:تو جاده به مامی اس ام اس دادم که آماده باش رسیدم گرگان بریم پیاده روی،بعد از ظهر رسیدم خونه بلافاصله ناهار خوردم و با مامی رفتیم ناهارخوران،این روزا ناهارخوران دنیای رنگارنگی شده...اگه گرگان هستین خودتون رو از این دنیا بی نصیب نذارین...
پ نii:این روزا طبیعت روحمو لطیف کرده...     

   ناهارخوران        
            


نوشته شده در  پنج شنبه 86/9/15ساعت  9:34 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]