سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلی نامه رو میزم،نامه های ریاست ج م ه و ر ی،که از طرف مدیر کل اداره یا جواب داده شده یا ارجاع داده شده به یه اداره دیگه برای رسیدگی،مشخصات نویسنده نامه ها و درخواستشون و جوابشون باید وارد کامپیوتر بشه،کارش هیچ ربطی به بخشی که من هستم نداره اما باید سریع انجام بشه اینه که همه بسیج شدن برای این کار...
اکثر نامه های که به این اداره رسیده نامه های مربوط به رسیدگی به امور عمرانی هست،روستاهایی که آب لوله کشی،گاز،برق و تلفن ندارند،آسفالت نشدند طوری که موقع بارون با مشکل رفت و آمد مواجهند،یه سری از نامه ها هم مربوط به مشکلات مالی می شه.
می خونم و فکر می کنم به آدمهایی که از طبیعی ترین حقشون بی بهره اند،به اون دختری فکر می کنم که تو نامش نوشته بود بس روزای بارونی کثیف و گل آلود می شم که وقتی میام شهر،جلوی بچه های شهر خجالت می کشم.
یا اون دختری که نوشته بود خودشون تو یه روستا هستن و پدرشون برای کار مجبوره بره یه روستای دیگه و اگه بخواد هر روز رفت و آمد کنه هزینش می شه 6000 تومان در هر روز و چون مشکل مالی دارن،پدرش تو همون روستا می مونه و فقط جمعه ها میاد خونه و آرزوش دیدن هر روز پدرش بود...
به اون راننده ای فکر می کنم که 4 تا فرزند داشت و حقوقش 125 هزار تومن بود،جالبه به این حقوق هم راضی بود فقط می خواست امنیت شغلی داشته باشه،هراسان بود از اینکه یه روز بیان بهش بگن دیگه نیا سر کار...هر چی چرتکه انداختم نفهمیدم چطور می شه با 125 هزار تومن یه خونواده ی 6 نفری رو چرخوند.
به اون زن و شوهر تحصیلکرده ای فکر می کنم که مشکل مالی زندگی قشنگشون رو خراب کرده بود،جفتشون حقوق تهران خونده بودن و خانم بیکار بود و آقا هم فقط 138 هزار تومن حقوقش بود،تازه با این حقوق اجاره خونه هم داشتن...
به اون خانومی فکر می کنم که نوشته بود یه فرزند داره و مشکل مالیشون به حدیه که بعضی شبا گرسنه می خوابن.
به اون پسر 16 ساله فکر می کنم و آرزوش رو با آرزوهای خودم مقایسه می کنم و ...آرزو داشت تو شهرشون قطار داشته باشن و ا ح م د ی ن ژ ا د با قطار بیاد شهرشون و بره استقبالش،آخر نامش هم نوشته بود می دونم نامه ی منو پاره می کنین و نمی خونین،دلم می خواست شماره ی تلفنش رو بر می داشتم و زنگ می زدم و بهش می گفتم پسرم(دلم خواست اینجور خطابش کنم!)نامت خونده شده و فرستاده شد برای مدیر کل راه آهن برای رسیدگی اما این که کی تو قطار رو تو شهرتون ببینی!!!!؟
رسیدم به نامه ی یه مرد،مردی که نوشته بود شرمنده ی زن و فرزندش شده،مردی که کم آورده،مردی که ...اگه تو محیط کار نبود می شستم زار زار گریه می کردم...خدایااااااااااااااااااا

پ ن1 :کاری از دستم بر نمیاد برای هیچ کدومشون فقط دعاشون کردم...
پ ن 2:حالم گرفتست حسابی...
پ ن 3:تنها نامه ای که باعث شد لبخند رو لبم بیاد نامه ای از یه نوجوون بود که آخر نامش برای ا ح م د ی ن ژ ا د یه شعر از خودش گفته بود«عشق یعنی علاقه،نه کفگیر و ملاقه،دوست دارم یه عالمه،اندازه ی یه قابلمه!»


نوشته شده در  سه شنبه 86/9/6ساعت  11:54 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]