سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1-وقتی میخوایم یه جمله رو منفی کنیم طوری که معنی عکس بده فعلش رو منفی می کنیم...
مثلاً «تو شبیه من هستی» و «تو شبیه من نیستی»
.
.
.
داشتم فکر میکردم با منفی شدن فعل جمله ی زیر آیا بازم این دونفر با هم فرق می کنن؟
«کسی که مثل هیچ کس نیست »و «کسی که مثل هیچ کس است»...

پ ن:به نظر شما این دو نفر چه فرقی با هم دارند؟

2-رفتم پیش استاد گردنم رو کج کردم سعی کردم صدام هم با ناله و سوز و گداز باشه که حرفم رو قبول کنه!گفتم استاد من شنبه ها با شما کلاس دارم خوب؟بعد من از گرگان میام خوب؟بعد اونجا تو آموزشگاه هم تدریس می کنم خوب؟بعد چون کلاسم شنبست من نمی تونم آموزشگاه تدریس کنم خوب؟بعد اگه اینطور باشه من موقعیت کاریم رو از دست می دم خوب؟...همینطور که زل زده بود به من و نگاه عاقل اندر سفیه می کرد،گفت آخرش؟آخرش رو بگو چه کاری از دست من بر میاد؟
-قربون آدم چیز فهم،می شه من به جای شنبه،یکشنبه بیام خوب؟
+مرض خوب، اینو از همون اول می گفتی،هیچ موردی نداره.
من رو داری خوشحال و خندان،آخه اینجوری فقط یک شب تو خوابگاه می موندم،اما اگه شنبه کلاس داشتم باید سه شب تو خوابگاه می موندم.(خیلی فکرتون رو واسه اینکه چطور می شه اگه کلاس  یکشنبه باشه من یک شب اونجام و اگه دوشنبه باشه سه شب خسته نکنین!)
هفته ی قبلش سین جان هم نبود من تک و تنها بودم(بچه های دیگه هم بودن ها،اما بازم تنها بودم!)،بعد پا شدم واسه خودم غذا آوردم، یه روزنامه پهن کردم و شد سفره ی دانشجویی و شروع کردم غذا خوردن،از شانس خوش ما از بین تمام برگهای روزنامه،من ویژه نامه ی کودکش رو پهن کرده بودم،در حین خوردن مطالبش رو هم می خوندم،آخی یه نقاشی های رنگ و وارنگ کشیده بودن،جدولش رو هم همش رو بلد بودم!
بعد که غذام تموم شد،بند و بساط غذا رو گذاشتم کنار و روزنامه رو برداشتم شروع کردم خوندن...
خروس خوش صدا...
یه روز آقا خروسه که از خواب پا می شه شروع می کنه به خوندن اما صداش عوض شده بود و می گفت قی قی لی قی قی،بعد ناراحت می شه(الهی من بمیرم!)بعد می ره پیش خانومش به اون می گه خانومش تا می شنوه غش می کنه و به هوش که میاد از شوهرش می خواد که دیگه جلوی اون نخونه(نامهربون،بی احساس،...)بعد آقا خروسه غصه دار می شه میره بیرون(غمت رو نبینم)،همه مسخرش می کنن،بعد از یه چهارراه رد می شه می بینه آقا پلیسه سوتش رو گم کرده،اون می ره به پلیس می گه که من به جای سوتت بخونم؟،پلیسه قبول می کنه،شب خسته میاد خونه(من بگردم تو رو !)و تا فرداش که می خواست از خونه بره بیرون واسه این که خانومش ناراحت نشه نخوند(همچنان می گردیم تو را!)بعد فرداش اتوبوس بوقش خراب می شه،خروسه به جای بوق اتوبوس،می خونه،دیگه طوری می شه هر کسی کاری در این زمینه داشت میومد و به آقا خروسه می گفت،تا اینکه یه روز خانوم مرغه که می ره بیرون می بینه شوهرش به همه کمک می کنه،خوشحال می شه و به شوهرش افتخار می کنه،بعد از شوهرش می خواد که با هم برن خونه که براش بخونه!(آخی آخی،احتمالاً ماچش هم کرده اما واسه بچه ها بد آموزی داره ننوشته بودن،چرا ننوشتن؟بوسیدن بد آموزیه؟!همونه محبت کردن بلد نیستیم دیگه،از بچه گی یادمون ندادن!)...
هم آوا:خوش به حالشون رفتن خونه،حتماً الان هم دور میز ناهار نشستن دارن غذا می خورن،جوجه هاشونم دورشونن و خونشونم کلی شلوغه(بغض)من دلم خونمون رو می خواد،دلم دور هم غذا خوردن می خواد،دلم سر و صدای ما جون و می جون رو می خواد،دلم مامی رو می خواد که بگه موقع غذا خوردن نخندین،سر به سر هم نذارین،دلم پدر جون می خواد...(خوبه ننوشتن ناهار چی داشتن وگرنه دلم اونم می خواست)

پ ن:تو چرا غمگینی؟!
دلخوشی ها کم نیست...


نوشته شده در  شنبه 86/8/12ساعت  12:51 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]