سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وجدی عظیم در تسلیم محض و چرخش درویشان به هنگام اجرای رقص سماع نهفته است،سماع تأثیر گذار است،زیرا حتی شخص بدون کوچکترین آشنایی با رفتار و تعلیمات مولوی بلافاصله درک می کند که سماع دنیای کاملاً متفاوتی را نشان می دهد،در حقیقت سماع و تفکرات مولانا درهایی به روی حقایق ماورای دنیای مادی می باشند.
براساس مکتب مولانا و صووفیگری اسلامی در قلب هر انسان چیزی به نام سر نهفته است.رازی در قلب ما شکل می گیرد و هر آنچه خلق می شود با این راز در ارتباط است،حتی طبقات مختلف آسمان هم به واسطه آن در گردشند،این راز در اختیار هر کسی قرار نمی گیرد و تنها با ریاضت طولانی و کردار نیک می توان آن را به دست آورد،این همان رازی است که شاعر و عارف ترک،یونس عمر،آن را چنین توصیف می کند«در درون من خودی وجود دارد».
آنچه که تلاش کرده ایم درک نموده و آشکار سازیم یک سِر است،بعضی کسان که به این راز دست یافته اند،زبان در قفا کشیده اند،چرا که نَفسِ دانستن را امری ندانستنی انگاشته اند و همانطور که نمی دانند چه چیز ندانستنی است،توصیفی هم برای آن ندارند،شاید به همین دلیل،مولانا،شعر و رقص و موسیقی را برای توصیف آنچه غیر قابل وصف است انتخاب کرد.
او قبل از اینکه لقب مکرم مولانا را به او بدهند،جلال الدین رومی بود،در مدرسه تدریس و در مسجد موعظه می کرد،او صوفی ای مکرم و دانشمندی محبوب بود،مولانا اولین درسهایش را نزد پدر فراگرفت و پس از مرگ پدر،نزد شاگردان او به تعلم پرداخت،به آلپو در دمشق رفت و با بزرگترین دانشمندان و صوفیان زمانه خود همکلام شد،او مانند گِل خامی در دست های این اساتید بود،اعتقادش قدم نهادن در راه این اساتید و پخته شدن در کوره ی آنها بود،او در هنگام پخته شدن،همانند دیگران تنها بود و سرانجام وقتی سِری که آن را عشق درونی نام نهاد زبانه کشید،همه هویتی را که به نام جلال الدین رومی می شناخت به خاکستر تبدیل کرد.
براساس اعتقادات مولانا، عشق چنان آتش نیرومندی است که به جز خدا،تمام موجودات دیگر را می سوزاند و نابود می کند،این سوختن برای تکامل انسانهایی که از خاک و گِل سرشته شده اند ضروری است،به اعتقاد مولانا تکامل انسان هنوز پایان نیافته،زیرا انسانها آفریده شده اند تا بالغ و کامل و متعالی شوند...ادامه دارد.

پ ن1:نیت کرده بودم صدمین نوشته ی وبلاگم در مورد مولانا باشد،که شکر خدا انجام شد.
پ ن2:نوشته ی فوق رو از روی یک سی دی در مورد رقص سماع ،که تو سفری که با اهالی یوگا داشتم از موسسه دانش یوگا هدیه گرفتم،نوشتم.البته به طور خیلی خلاصه،که خلاصش رو هم توی 3 پست می ذارم اینجا،قسمت دوم و سومش رو خودم فوق العاده دوست می دارم.
پ ن3:باورم نمی شه منی که نه دست به قلمم،نه ادعایی در این زمینه دارم،کل نوشته هایی که داشتم می شد 5،4 صفحه خاطره نویسی اونم مال عهد کُندُس پادشاه،که فقط توش ثبت شده بود زنگ اول چه درسی داشتم،چی شد،چه کار کردم یا مسابقات بسکتبال چه طور بود،اونا هم چیز خاصی نبود،کسی نمی دونست،فکر می کرد دفتر برنامه ریزیمه تا دفتر خاطرات!که الان هم خبری ازش نیست،حالا 100 تا نوشته دارم اینجا،خیلی ها!100 نوشته که بیشتر هم نوشته های خودمه،خیلی خیلی کم از مطالب جاهای دیگه استفاده کردم.خودم موندم چه طور 100 نوشته دارم،باید یه سِری بشینم آرشیوم رو بخونم ببینم چیا سَرهم کردم شده 100 تا!


نوشته شده در  چهارشنبه 86/7/25ساعت  12:5 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]