سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش می شد همه ی آدمهای خوب و قابل اعتماد،تو ظاهرشون یه چیز خاص و مشترک داشتن،مثلاً همهشون ماه پیشونی بودن!اونوقت،راحت،بدون ترس،بدون تردید می شد اعتماد کرد و دوست داشت و محبت کرد،دیگه تا یکی بهت می گفت سلام و یه لبخند می زد،دست و دلت نمی لرزید که حتماً قصد بدی داره،قابل اعتماد نیست،حتماً از این لبخند منظور خاصی داره!اونوقت تنها چیزی که اون موقع به ذهنت می رسید این بود که این لبخند فقط از سر دوستی و محبت نه چیز دیگه.
گرچه اون موقع هم آدمای غیر قابل اعتماد با هزار کلک و حقه و نقش و نگار یه ماه می کاشتن وسط پیشونیشون و دوباره همون آش و همون کاسه تازه شاید شرایط بدتر هم می شد و تو به امید اینکه ماه پیشونیه و خوب دیگه کامل بهش اعتماد می کردی...دنیای بدی شده...


پ ن:دارم می رم یه سفر دسته جمعی،تا حالا به بهانه ی بسکتبال خیلی از شهرهای ایران رو رفتم و دیدم اما این سفر با همه ی اونا فرق می کنه،من اسمش رو می ذارم یه سفر معنوی،یه سفر معنوی 2 روزه با اهالی یوگا در جنگل نور و کنار دریا،از الان دلم داره قیلی ویلی می ره،حتماً وقتی برگردم در موردش می نویسم...روزگارتان خوش...


نوشته شده در  چهارشنبه 86/5/3ساعت  12:29 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]