سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نازدانه بی وقفه گریه می کند البته اشکی در کار نیست فقط بهانه گیری و نق نق، امید دارد نهار می خورد، دردانه وسایل نازدانه را می گیرد و سر به سرش می گذارد نق نق نازدانه تبدیل به دادهای وحشتناکی می شود و به هیچ صراطی هم مستقیم نیست طوری که امید کلافه می شود قاشقش را می گذارد داخل بشقاب و شقیقه اش را به نشانی اعصاب خورد شده اش می چسبد، در میان دادهای نازدانه به امید لبخندی می زنم و می گویم خدا را شکر که دوقلو داریم که با هم دعوا می کنند که دعوایشان جنگ می شود که صدای دادهایشان کل خانه را برداشته است، خدا را شکر ... قاشقش را دستش می گیرد و من هم بچه ها را با خودم به اتاقشان می برم تا از توانایی های مادرانه ام برای خلع سلاح کردنشان استفاده کنم.

دیدید وقتی تصمیم به انجام کاری می گیرید کلی کار و بهانه برای انجام نشدن کار اصلی پیش می آید مثلا می خواهی رژیم بگیری تا تصمیم می گیری شروع کنی از همان روز دقیقا از همان روز کلی مهمانی و عروسی و شام و ناهار و صبحانه و تولد دعوت می شوی همسا یه ها هم گر و گر (به ضم گاف) برایت غذاهای خوشمزه می آورند حالا سال به 12 ماه از این خبرها نیست ها!! شده است قضیه ما در ارتباط با پست قبل، بعد از اینکه عزمم را جزم کردم که بی جهت ناراحت نشوم و از زندگی لذت ببرم یک مهمانی دعوت شدم  و آنجا در آخر مجلس از رفتار و طرز صحبت میزبان بسیار ناراحت شدم خواستم با عصبانیت آنجا را ترک کنم اما ... خیلی متین و باوقار از سایر مهمان ها خداحافظی کردم و به میزبان گفتم ممنون از پذیرایی گرمتان! حالا این اتفاق دقیقا در روزی افتاد که ما تصمیم گرفتیم بزرگ شویم! البته برای شروع بد نبود حتی بعدش دایی ام گفت چقدر با کلاس و خانوم رفتار کردی خوشم آمد ...

فقط این وسط مانده غلبه بر هورمونهای زنانه و پیروزی بر آن که کار بسیار سختی است شما خانم ها می دانید چه می گویم و شما آقایان هیچگاه نخواهید دانست چه می گویم! بی منطق می شوم در این دوران خودم هم می دانم، کوچکترین کاری ناراحتم می کند اصلا نمی توانم در این دوران تودار باشم نمی توانم ناراحتی ام را قورت دهم و اصلا از این وضع راضی نیستم باید کاری کنم، نمی دانم شاید هم زیاد این دوران را برای خودم بزرگ کردم باید آرام باشم، آرام و صبور، صبور و با وقار، با وقار و با گذشت، با گذشت و مهربان آری من می توانم خیلی خوب باشم ...

کتاب خواندن را شروع کردم، کتاب را نمی خوانم می بلعمش!! باور کنید ... البته نه اینکه این مدت اصلا کتاب نخوانده باشم اما کتابهایی که خواندم با این مضامین بود، دوران بارداری، 9 ماه بچه داری، چگونه بچه جیش کند، پی پی چی؟ (اسم چینی نیست ها!) ، اگر بچه گفت وینگ به سویش بدویم یا شوتش کنیم، بابای بچه مهم تر است یا خود بچه؟ کدام اولویت بیشتری دارد؟ آیا تقسیم بندی شب و روز داریم ؟! مثلا روز برای بابا و شب برای نی نی و بر عکس! خاله عزیز تر است یا عمه؟ آیا پسوند جان برای هر دو کاربرد دارد؟! اگر بچه در جایی جیش کرد چه کنیم ؟جیش مهمتر است یا آن جا؟ آن جا ممکن است کدام جا باشد؟ خانه اقوام شوهر یا اقوام خود؟! عکس العملها چگونه است ؟ یک جا قربان صدقه جیش بچه می روند یک جا پیف پیف می کنند، آدم خل می شود که کدام درست است، این یا آن؟! بعد دوباره خل تر می شود، برای همین کتاب هایی از این دست می خواند که ببیند کدام درست است، بعد برای همین وقتی برای کتاب دیگری نمی ماند!






نوشته شده در  شنبه 93/5/18ساعت  7:20 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]