سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک دفعه ها! اصلا یهویی شد، قبلا هیچ اثری ازش نبود اما حالا روی مچ دست راستم یه توده غده مانند خودنمایی می کند، رفتم دکتر، گفت جای بدی هست نمی شود عمل کرد، با مچ بند ببند، مراعات کن تا عود نکند.

قبل از من خانمی پیش آقای دکتر بود من که رفتم، او دفترچه اش را از روی میز برداشت، زیر دفترچه ی او 2 دفترچه دیگر بود، دکتر به منشی گفت: "اینها چیه ؟ اینجا را شلوغ نکن" . منشی جواب داد: " من اینها را اینجا نگذاشتم" بعد رو کرد به مریض قبلی و گفت: " حتما این دفترچه ها زیر دفترچه شما بوده شما همه را از روی میز من برداشتید."

خانم مریض هم گفت : " نه من به چیز کسی دست نزدم، فقط چیز خودم را روی میز گذاشتم. من چیز کسی را ندیدم، اصلا برای چی به چیز کسی دست بزنم خودم چیز دارم"

حالا ول کن هم نبود!!!


پ ن : قابل عرض هست که عین مکالمات آن 3 نفر اینجا آورده شده و اصلا آب و روغنش را زیاد نکردم .


نوشته شده در  چهارشنبه 93/4/4ساعت  12:28 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]