سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از دستش ناراحت و کمی با او سرسنگین بودم و خیلی حرف نمی زدم، بعد که رفع کدورت شد، با یک لبخند بدجنسانه گفت:" آخیش راحت بودم، سکوت بود، از غرغر و نق نق هم خبری نبود، آرامش داشتم."

حالا که بحثی پیش می آید نمی دانم چه کار کنم؟ سکوت اختیار کنم یا عین مته برقی بروم روی اعصابش!

بدجور ما را بر سر دو راهی قرار داده این مردکمان!


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/1ساعت  10:1 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]