سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مراسم نامزدی ته تغاری به خوبی برگزار شد. من یک لباس ماکسی زرشکی پوشیده و کلی خوشگل کرده بودم، در حال رقصیدن و شادی کردن بودم که ناگهان در بین مهمانان یکی از دانشجوهایم را دیدم که زل زده بود و با دهان باز من را نگاه می کرد من هم اصلا به روی خودم نیاوردم و تا آخرین آهنگ وسط بودم و کلی شیطونی کردم و کلی با فک و فامیلمان حالش را بردم. بعد فهمیدم فرد مورد نظر فرزند خاله دامادمان می باشد و در همان مجلس کلی برای نمره به این و آن سفارش کرده بود که پیغامش را به من برسانند. بهش گفته بودند بیا برقص چرا نشستی گفته بود "آخه استادم اینجاست روم نمی شه!" حالا شاید به خاطر پررویی نکردنش زیر سبیلی ردش کردم :)


نوشته شده در  یکشنبه 92/4/23ساعت  10:36 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]