من نباشم که هم اواي عزيزم انقدر مريضي دوروبرش باشه...دلم گرفت عزيزم...
چرا همه مريض شدن باهم؟خيلي عجيبه...
من ميدونم که تو استرسايي خيلي شديدتر از الان و تحمل کردي...من ديدم که وقتي کوچولوهات هيچ تواني نداشتن و سيستم ايمني بدنشون پايين بود و به زور نفس ميکشيدن تو چجوري توکل کردي به خدا و روزاتو گذروندي....اين چيزا در مقابل اونا خيلي کمه....
الان ديگه دوتا گلت بزرگ تر شدن...قوي تر شدن...ديگه ميفهمي که خوبن يا بدن...ديگه خودشون هم تلاش ميکنن براي خوب شدنشون...تو هم قوي تر شدي...صبورتر و مادر تر شدي...
خدا دوست داره دوست خوبم...
ايشالا خدا سايه مامان باباتو و اميدتو هميشه رو سرت نگه داره و سايه تورو هم رو سر کوچولوهات...
من دعات ميکنم عزيزم...