پا به پاي شما ... من هم اشک ريختم ... چند باري که دردانه تان کبود شد تصور کردم ... دست و پايم يخ زد .. ديگر نميخواستم بخوانم اما نميتوانستم خواندن را رها کنم .
خدا رو شکر... خدا رو شکر که تنها مشکل اين بچه ها عجله شان براي به دنيا آمدن بوده... وقتي ميخواندم با خودم ميگفتم اين مادر اميد دارد به زنده ماندن بچه هايش... به سالم شدنشان... در نهايت هم يا ميمانند يا ميروند... تازه دو تا هستند... مادري که نوزادش نقص عضو دارد به چه چيزي بايد اميدوار باشد؟ اين بچه تا ابد ناقص است! و رنجش و اندوهش براي کل خانواده هميشگي...
مادري که فرزندش مونگوليسم است ... مادري که فرزندش مادر زادي بيماري هاي عجيب و غريب دارد... اي واي ... خدايا رحم کن... يک جمله نوشته بوديد خيلي گريه کردم: خدايا ما را با عزيزانمان امتحان نکن! واي حال بدي دارم و براي خودم و همسرم و براي بچه هايي که شايد روزي داشته باشيم از همين الان نگرانم...
براي همه ي مادران و پدران کشورم نگرانم ... براي همه شان
اميدورام فرزندانتان برايتان فرزندان نيک و صالحي باشند... مادر خوبي هستيد... اما دلم همچنان خون مادريست که هيچ اميدي به سلامت شدن فرزندش ندارد...
راستي ميدانستيد بچه هاي مونگوليسم عمر هاي کوتاهي هم دارند> يعني مادراني در همين نزديکي هاي ما هستند که فرزندان مونگوليسم دارند... بزرگشان هم ميکنند با هر خون دلي... اما بعضي هايشان خيلي عمر کنند... 20 سال ... 21 سال... 25 سال... شايد 30 سال... آه ه ه
خدايا ... خداي خوب مادر ها... به مادرشان قسمت ميدهم .. .خودت آرامش و صبر بهشان عنايت کن... و پاداششان را از بهشت رضوانت.
هنوز بغض دارم.
براي ناز دانه و دردانه تان آرزوي سلامتي دارم... خدا خودش نگه دار آنها باشد.
انشاءالله پاداش صبر جميل شما ... سلامتي و بهبودي کامل آنها باشد.