ي وايي
داستان مريضيتو عالي نوشتي ??
خودم يه چند مدت اينجوري بودم عاجز حتي از کارهاي روازانه
خلط نفس تنگي احساس کمبود اکسيژن ????
کل دکتراي ايران رو رفتم????
تازه از قرض و وام هاي مردم تموم شده بودم که اين بيماري اومد سراغم
از بس رفتم دکتر کل پولام تموم شد البته من قشر اسيب پذيرم??
دوباره کلي قرض موند رو دستم??
با بيماري لاعلاج??
سرتونو به درد نيارم خلاصه روزي نبود که به خودکشي فکر نکنم????????
تا اينکه يه بنده خدايي گفت من يه دعا نويس سراغ دارم
اولش گفتم برو بابا مگه تو قرن حجري گفت يه بار برو شانسي
منم که از همه چيز و جا عاجز شده بودم گفتم بريم
رفتم پيشش گفت طلسمت کردن??????
من که باور نميکردم يه تعويض داد گفت به بازوت ببند
خلاصه گرفتم تعويضو و به بازوم بستم
شايد باورتون نشه دو سه ساعت بعدش نميگفتين همون مرده ي متحرکم
اون حس نا تواني و نا اميدي و نفس تنگي همشون نابود شده بودن
رفتم پيشش گفتم چه طوري اين کارو کردي
گفت کار خداست من فقط يه بندم??