• وبلاگ : كسي كه مثل هيچكس نيست
  • يادداشت : گرگ صفت
  • نظرات : -9 خصوصي ، 16 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ... است!  

    سلام

    بعد از خوندن پستت،اول رفتم سراغ "اينجا" ي دومي و ماجراي اون دختر ...راستش سر سري خوندمش چون نميخواستم مثل تو در گيرش بشم ... ولي شدم ... غبطه خوردم به شجاعت دختر در گفتن حقيقت به پسر و افسوس به حال پسر که شانس داشتن يه همسر خوب و يه زندگي ايده آل رو با رفتار احمقانه ش از دست داد. به نظرم عشق اون پسر به دختر چيزي کم از نگاه هرز اون مدير بي صفت موسسه نداشته! ضربه اي كه به دختر زد هم همينطور.
    ميدوني يکي از درداي اصلي جامعه ي ما چيه ... عدم صداقت ... شايد نودو نه درصد از آدمايي – فرقي نمي کنه زن و مرد ، پسر و دختر - که سرگذشت دختر رو مي خونند ناراحت ميشن و باهاش همدردي مي کنند و پسر رو محکوم! ولي آيا اگر خودشون در جاي پسر يا موقعيت مشابه قرار بگيرند باز هم رو حرفشون وايميستند؟ ... مطمئنم که خيلي هاشون يادشون ميره چي گفتن!!! چون در ابراز همدردي هم صداقت نداشتند و فقط از روي ترحم ، يه روزي يه حرفي زدن! ... و اين درد بزرگيه.
    همين دردهاست که باعث مريضي جامعه شده ، جامعه ي مريض هم حاصلش ميشه او دختر، اون مدير موسسه و اون پسر و ...

    چشم ها را بايد شست
    جور ديگر بايد ديد

    شاد باشي
    خدا نگهدار

    ج پ نون دو آي بزرگ: از اونجا که تو الکي از کسي تعريف نمي کني، پس "اميرانه" بايد خيلي تعريفي باشه. سر فرصت ميرم سراغش ... پس ... امير! يه چاي دم كن كه من دارم ميام ...

    پ نون : ساعت ارسال پستت ، ما را به ياد داستان سيندرلا انداخت ... راس ساعت 12! بعد ديدم كه پستت هم به نوعي سيندرلايي بود. اميدوارم سيندرلاي پستت مثل سيندرلاي تو قصه ها عاقبت به خير بشه.