سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینم چند تا دیگه از نظرات بچه ها،نوشته های داخل پرانتز،نوشته هایی هست که خودم اضافه کردم:

1-«نه کم کم داره ازت خوشم میاد(می خوام خوشت نیاد بچه پررو).نحوه تدریستون عالیه فقط ما گوش نمی دیم.حداقل ای کاش یه سال دیگه بود باهات کلاس می گرفتیم در خدمتمون بودین(اگه یه سال دیگه بود که بهت نشون می دادم خدمت از کیه!)بازم مساله ای نداره اگر خواستی شماره تماسمو برات میذارم هر وقت دلتون برام تنگ شد باهام تماس بگیرین.شماره تماس=»صفر نهصد و یازده،یازده و نیم،یه ربع به دوازده(نمممممممک).در ضمن با من ازدواج می کنی؟()   امضا:بی نام»

2-«کلاس خوبی بود.خیلی خوبین().نحوه تدریس هم خوب بود.تیپ شما هم خوبه(چاکریم)فقط مانتوی تنگ به شما بیشتر میاد(چشم،امری باشه؟!)امروز خیلی خوشگل شدید(چاکریم ایضاً).امضا:بی نام(بابا اسمتو می نوشتی با این تعریفایی که کردی شاید تو نمرت تاثیر می دادم

3-«من اگر از دبیر و تیپش خوشم نیاد درسش رو هم گوش نمی کنم(مثل خودمی
)ولی شما هم قیافه و هم تیپتون خوب بود(چه دانش آموز فهمیده ای)فقط مانتو سرمه ای رو نپوشید(یه توضیح در مورد مانتو سرمه ای من،اون روز می خواستم برم آموزش و پرورش که برگه گزینشم رو بدم مجبور بودم یه مانتو گشادتر بپوشم این مانتو سرمه ای همان مانتوی گشاد مذکور می باشد که چند تا دیگه از بچه ها هم تو نظرات خواستن که نپوشمش!)چون نکته به نکته همه چیز رو توضیح می دید معلومه که به کارتون علاقه دارید بنابراین دبیر موفقی می شید(قربونت اما ترجیح می دم استاد موفقی شم تا شهریور ببینیم جواب ارشدمون چی چی می شه!)  امضا:فاطمه»

4-«شما اسوه ای از یک انسان کامل و با تجربه هستید(مطمئنی با منی؟!!)که با خلاق و رفتار خود در کلاس نیز باعث شدید چیزهای زیادی از شما یاد بگیرم.(عزیزم تو این مدت کم اگه یه چیز خوب هم ازم یاد گرفته باشی خودش کلیه!)امیدوارم تمام مراحل زندگی موفق باشید(همچنین)برای ما نیز دعا کنید(محتاجیم)  امضا:بی نام»

5-«نحوه تدریس،تیپ و قیافه شما همگی مورد تحسین است(نگو باورم می شه خدا چی خلق کرده خودم غافل بودم!)   امضا:بی نام»

6-«به نظر من شما دبیر خیلی خوبی هستید هم از نظر تدریس و هم از نظر برخورد با دانش آموزان(قربونت)اگر شما در طول سال دبیر ما می شدید ما این قدر در درس ها مشکل نداشتیم.اخلاق شما باعث می شود که دانش آموزان به درس خواندن تمایل پیدا کنن(خدا کنه اینجور باشه)و در آنها انگیزه ایجاد شود(نگفتی انگیزه در چه مورد؟!!!)قدرت و توانایی شما در درس دادن خیلی خوب است(الهی شکر)از زحمات شما متشکریم(قابلی نداشت)  امضا:بی نام»

7-«کلاس جالبی بود،ما که خیلی صحبت کردیم،سر کلاس خاطره تعریف کردیم و خندیدم(خوب کاری کردین)شما صبور بودید(بمیرم واسه خودم)ما یک خط در میون به حرفهاتون گوش می دادیم و سوال ها رو می نوشتیم(بازم کار خوبی می کردین)تیپ شما خوب بود ولی یه اشکال توی صورتتون وجود داشت(؟)اونم این که ابروهاتون رو مداد نمی کشیدید(خداییش اینو خوندم فکم افتاد پایین،عزیز با اینکه خیلی به درس گوش نمی دادی همین قدر که چنین نظری رو دادی معلومه خیلی دقیق بودی لااقل رو من و چهرم نه درس و اینکه دبیر بتونه توجه شاگردش رو جلب کنه خودش کلیه مگه نه؟در ضمن از مداد داخل ابرو خوشم نمیاد قیافه آدمو مصنوعی می کنه)مهربون بودید(مرسی)ما همه دوستون داریم(شما همه لطف دارین).همیشه  در قلب منی(my god)  امضا:بی نام»

پ ن:مضمون باقی نامه ها هم تو همین مایه ها بود واسه همین بقیه رو ننوشم فقط اینکه اون دختر شیطون نام برده در پست قبل شماره موبایل و خونشون و ایمیلش رو هم برام گذاشته بود!


نوشته شده در  شنبه 86/4/9ساعت  11:53 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

1-از 29 خرداد تا 6 تیر توی یکی از مدارس 21 ساعت کلاس تست ریاضی برگزار شد که دبیرشون من بودم اولین تجربم بود تا حالا فقط تدریس خصوصی داشتم اونم فقط به دانشجوها درس داده بودم و ماکزیمم دیگه تعدادشون تو کلاس 3 نفر بود اولین روز که وارد کلاس شدم با حدود 30 تا دانش آموز شیطون و حاضر به جواب و بعضاً گستاخ روبرو شدم بخصوص یکیشون که همون اول مدیر مدرسه بهم گفت که این خیلی بد و بی تربیته و تقریباً با تمام دبیرا برخورد بد داشته حتی با دبیر ریاضی پارسالش که یه آقا بود کارشون به فحش و بد وبیراه رسیده بود!!!
یه موقعهایی بود تو کلاس صداشون می رفت هوا این جور موقعها درس رو واسه یه مدت کوتاه تعطیل می کردم و فقط نگاهشون می کردم طوری که چشمم رو همشون بچرخه و بعد کلاس آروم می شد ساکتِ ساکت،اصلاً سرشون داد نکشیدم،نه بهشون خیلی رو دادم نه خیلی سخت گرفتم یه موقعهایی بود خودمم از حرفا و کاراشون خندم می گرفت و باهاشون می خندیدم و شدیداً درکشون می کردم چون خودمم شاگرد شیطونی بودم و اذیت کردن دبیرا واقعاً لذت داره،تو این هفت روز سعی کردم هیچ 2 روز متوالی رو با یه تیپ و یه رنگ لباس نَرَم مدرسه،چون اون موقعها خودمم از دبیرای خوش تیپ و خوش هیکل و تر و تمیز خیلی خوشم میومدو درسشون رو بهتر گوش می دادم.یه روز مونده به روز آخر گفتم فردا می خوام ازتون امتحان بگیرم جیغشون رفت هوا،فرداش آخر ساعت گفتم برگه در بیارین سوالا رو بنویسین بعد از کلی جیغ و ویغ و ناله،برگه در آوردن،بهشون گفتم 2 تا سوال بهتون می دم یکیش رو به دلخواه جواب بدین،سوال اول رو نوشتم یه سوال سخت،خیلی سخت ،همه داد و بیداد،اما من می خندیدم،به خواهش و التماس افتاده بودن که سوالا راحت باشه،گفتم صحبت نباشه سوال دوم رو بنویسین و سوال دوم رو بزرگ پای تابلو نوشتم« نظر خود را در مورد کلاس ،نحوه تدریس و من بنویسین» بچه ها رو داری کلی کیف کردن .آخ جون ما این سوالو جواب می دیم ای ول خانم خیلی باحالی!!گفتم هر چی دلتون می خواد بنویسین اما واقعیت رو و اگه دوست نداشتین می تونین اسمتون رو هم ننویسین.یکی یکی برگهاشونو نوشتن و بهم دادن آخر ساعت پای تابلو نوشتم «شاد باشید و شادی آفرین امروز فردا همیشه »و خداحافظی کردم اومدم بیرون.

2-بین دانش آموزا یکیشون بود با دقت گوش می داد همش ازم سوال می کرد ازم می خواست برم بالای سرش راه حل هاشو ببینم یا براش دوباره اون مطلب رو تو ضیح بدم اسمش پریسا بود یه دختر آروم که دوست صمیمی نداشت با همه دوست بود اما مثل بچه های دیگه که یه اکیپ می شدن و تو یه ردیف می نشستن و با هم جور بودن،نبود.خیلی شیک و تمیز لباس می پوشید هر روز با یه رنگ شلوار و کفش و ...میومد مدرسه(چون غیر انتفاعی بود خیلی بهشون گیر نمی دادن ) احترام خاصی برام قائل بود اگه صندلی نداشتم بدو بدو می رفت از یه کلاس دیگه صندلی میاورد قبل از ورودم تخته رو پاک می کرد،گچ میاورد اگه کسی کلاس رو شلوغ می کرد ازش می خواست که ساکت شه وقتی وارد کلاس می شدم اولین کسی بود که از جاش بلند می شد و وقتی نظرش رو خوندم متوجه علت این کار ها شدم.
اما نظر پریسا بدون هیچ کمی و کاستی دقیقاً عین چیزی که نوشته بود:
«کلاس خیلی کوتاه اما مفید با زمان کم اما بسیار عالی بود من که خیلی راضی بودم هم از شما هم از نحوه تدریستون،تریپتون هم عالیه به آدم انرژی می ده،مخصوصاً اخلاقتون،نمی تونید خشمگین باشید،خیلی دوستون دارم،امیدوارم همیشه و در هر کجا که هستید موفق و شاد باشید.شما دوست دارید که دانش آموزان واقعاً یاد بگیرن و از اون دبیرهایی نیستید که بگه و بره براتون مهمه که دانش آموز فهمیده یا نه.نمی خوام چاپلوسی کنم یا خودمو عزیز کنم همیشه تو خونه هم به فکرتون هستم کلاً از موقعی که کلاسهامون باهاتون شروع شده همش به فکرتونم.دوباره می گم دوستتون دارم.  امضا:پریسا»

پ ن1:نظرات بقیه دانش آموزا رو هم می خوام بذارم اینجا البته در پستهای بعدی چون می خوام نظرات بچه های اولین کلاسم رو داشته باشم و اینجا مطمئن ترین جاست واسه اینکه گم نمی شه کثیف نمی شه تا نمی خوره و ...
پ ن2:چیزی که خوشحالم می کنه اینه که هیچ کدوم از نظرات منفی نبوده حتی یکیش بعد خوندن نظراتشون که اکثراً بدون اسم هم بود کلی انرژی گرفتم و متوجه شدم که به چه چیزهایی توجه دارن و توش دقیق هستن ،واسه خودم که خیلی جالب بود... 


نوشته شده در  جمعه 86/4/8ساعت  3:23 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

حروف الفبا رو تو مدرسه از الف شروع می کنن به یاد دادن به بچه ها بعد هم ب پ ت ث تا میرسی به ج که می خونیمش جیم اما بچه که هنوز حرف  ی یا م رو یاد نگرفته!!!یادمه ابتدایی که بودم وقتی می گفتن گاف می موندم منظور گ یا ف یا در مورد قاف هم این مشکل رو داشتم که منظور ف یا ق!خیلی از بچه ها این مشکل رو دارن از سر ما که گذشت کاش واسه آیندگان یه فکری کنن!

پ ن1:من فعلاً گیر دادم به سیستم آموزشی،تا ببینم بعداً به چه سیستمی گیر بدم.
پ ن2:خدایی ما ایرانیها خیلی با استعدادیم ها ،با این سیستم آموزشی پیش میریم درس می خونیم دانشجو می شیم بعد هم سری تو سرا در میاریم!!!
پ ن3:هر کی فکر کنه من دانش آموز خنگ یا تنبلی بودم مدیونه! 
پ ن4:فکر نکنین خودتون در مورد گاف و قاف مشکل نداشتین چرا داشتین الان یادتون نمیاد.

دیروز گرگان بارونی بود یه بارون نرم و زیبا(گرگانیهایی که میاین اینجا تایید کنین)از آموزشگاه که اومدم بیرون،بارون تقریباً تند شده بود،مردمی که پیاده بودن سرعتشون رو زیاد تر کردن و در حالی که اخماشون تو هم بود واسه اینکه بارون می خورد به چشم و چارشون تند تند راه میرفتن،ماشین نبرده بودم یه مسیری رو پیاده باید میومدم تا سرِ‍ خیابون،بعد تاکسی سوار می شدم،اون مسیر رو آروم راه رفتم تا بیشتر زیر بارون باشم،چه لذتی داشت...

پ ن:وقتی بارون میاد به جای اینکه اخم کنی و سر تو بندازی پایین بخند و سرت رو به سمت آسمون بگیر...      


 


نوشته شده در  پنج شنبه 86/4/7ساعت  9:33 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

این روزا فکرم خیلی باز شده خیلی،انقدر که می ترسم جِر بخوره و من بمونم و افکار جِر واجِر!!!

پ ن1همانا منظور از جر خوردن،گسستگی می باشد و منظور از جرواجر،پراکندگی...(دیدم بد نگام می کنین گفتم توضیح بدم!!!) 
پ ن2:نوشته هایی که تو صفحه وبلاگم قرار می گیره از نوشته سوم به بعد می ریزه به هم یه جورایی دیگه مرتب نیست هر چی گشتم علتش رو پیدا نکردم،از پشتیبانی فنی پارسی بلاگ هم کمک خواستم اما کمکی ندیدم!گفتم اینو اینجا بنویسم شاید یکی داشت از اینجا رد می شد اینو دید و دلش سوخت و کمکی کرد...خدا کریمه...


نوشته شده در  دوشنبه 86/4/4ساعت  12:34 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

بچه مدرسه ای که بودیم یه درس از کتاب دینی بود که 12 امام رو به ترتیب نوشته بود و ما هم باید به ترتیب اسمها رو حفظ می کردیم.یادتونه؟!من همیشه امام موسی کاظم رو با امام جعفر صادق اشتباه می کردم و امام علی النقی رو با امام محمد تقی.همیشه می گفتم کاش این اماما که اِسماشون هم یه جورایی شبیه همه،پشت هم نبودن،یه چند تا فاصله داشتن با هم،لااقل یادم می موند!!
انقدری که به ما سخت می گرفتن که ترتیب امامها رو یاد بگیریم و تاریخ ولادت و وفاتشون رو حفظ باشیم،بدونیم توسط چه کسی کشته شدن،چه سالی تو کدوم زندان بودن،کنیه اماما چی بودو...برای یاد گرفتن منش و بزرگیشون و اخلاقیاتشون بهمون سخت نمی گرفتن!این چیزا رو که بهمون یاد ندادن،تاریخ ولادت و وفات و... رو هم که فراموش کردیم.پس عملاً اون درس هیچ حاصلی برامون نداشت!
پ ن:والا زمان ما که محتویات کتابهای دینی این چیزا بود،حالا نمی دونم تغییر کرده یا نه،چون در خانواده در حال حاضر بچه مدرسه ای موجود نیست.حالا اگه چندین سال بعد در حین درس پرسیدن از فرزندم متوجه تغییرات مفیدی در کتب دینی شدم میام و یه پست دیگه می نویسم و این پست رو نقض می کنمok؟


نوشته شده در  یکشنبه 86/4/3ساعت  12:27 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]