سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سینا کوچولوی شاد و شیطون رو تخت بیمارستان غمگین و کسل در حالی که یه ریز غر می زد دراز کشیده بود هر چی براش میاوردن از غذا و آبمیوه و ...نمی خورد و فقط نق می زد، اطرافیان بهش می گفتن سینا بخور اگه نخوری دکتر میاد آمپولت میزنه ها بعد دردت میاد باز گریه می کنی ها.
چند دقیقه بعد پرستار برای تزریق آمپولِ سینا میاد تو اتاق،سینا شروع می کنه جیغ و ویغ و گریه،مامانش بغلش می کنه و می گه آمپول که ترس نداره اصلاً هم دردت نمیاد!!!و همه ی اون اطرافیان هم حرفش رو تایید می کنن!

پ ن1:این روزها احساس مفید بودن می کنم و این بهم انرژی می ده.
پ ن2:من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است...
پ ن3:تعداد بازدیدکنندگان وبلاگم از شماره شناسنامه ام هم گذشت!
پ ن4:قبلاً کتابی می خوندم که کلی پی نوشت داشت غر می زدم که این چیه،پی نوشت از خود متن صفحه بیشتره،اما حالا می فهمم پی نوشت گذاشتن چه کیفی داره!
پ ن5:بچه داره ذوق می کنه چه کارش دارین؟!اصلاً یه پی نوشت دیگه هم بذار!
پ ن6:چششششششششششششم.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/3/30ساعت  2:28 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]