سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درِ فلزی شیشه ی خیار شور رو هر چی سعی می کنم نمی تونم باز کنم.
هم آوا:پدر جووووووون بیا درِ این شیشه رو باز کن.
چند دقیقه بعد...
هم آوا:پدر جوووووووون  بیااااااااا،درِ این شیشه ی سس رو هم نمی تونم باز کنم.
باز هم چند دقیقه بعد با حالتی نالان...
هم آوا:پدر جوووووووون درِ این شیشه هم باز نمی شه میاااااااااای؟
باز هم پدر جون میاد و در شیشه رو 3 سوت باز می کنه می گه دختر تو منو با در باز کن اشتباه گرفتی،می گم خوب چه کار کنمممممممممم؟نمی تونم درشونو باز کنم.
پدر جون از آشپزخونه می ره بیرون،همون موقع صدای زنگ در میاد،من با صدایی که توش بدجنسی موج می زنه در حالی که نمی تونم جلوی قهقه ام رو بگیرم می گم پدر جووووووووونم!
می گه این یکیو که دیگه خودت می تونی!

پ ن1:کاش همه ی شیشه ها درش پلاستیکی بود این در فلزی ها خیلی سخت باز می شن و همیشه حضور یه آقا ضروری،همچین آدم حرصش می گیره،2 ساعت کلنجار می ری با درِ شیشه اما باز نمی شه،یک عدد آقا ظاهر می شه درٍ شیشه 3 سوت باز می شه.
پ ن2:من نمی دونم چرا تا آدم کاری رو نمی تونه انجام بده یا از کاری خسته می شه همه ورزشکار بودنو می کوبن تو سرت!!«وااااااااااا! تو دیگه چرا تو که دیگه ورزشکاری»انگار هیچی نباید ورزشکا را رو خسته کنه یا کار سختی نباید باشه که ورزشکارا از عهدش بر نیان. 


نوشته شده در  دوشنبه 86/3/28ساعت  12:38 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]