سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تولد ناتی بود،با ما جون و ناتی و نوشی شام رفتیم بابا طاهر،بماند که کلی موقع شام خندیدیم بعد هم چون هوا خوب بود تصمیم گرفتیم کمی قدم بزنیم رفتیم رفتیم رفتیم تا رسیدیم به پارک کودک،عجیب هممون دلمون تاب می خواست اما شلوغ بود،همه تابها رو هم بچه ها اشغال کرده بودن.عین بچه ها رفتیم کنار تاب وایستادیم گردنمون رو کج کردیم،خلاصه بچه ها یکی یکی از تاب اومدن پایین و ما 4 تا هم یکی بعد از دیگری خوشحال و خندان سوار تاب شدیم کلی تاب خوردیم و خندیدم،کسی هم به کارمون کار نداشت بچه ها هم سمت تابی که ما سوار بودیم نیومدن،خلاصه بعد از کلی تاب سواری و چرت و پرت گفتن و خندیدن تصمیم گرفتیم که بریم،موقعی که داشتیم از پارک می رفتیم بیرون،برگشتم دیدم به!چه خبره آدم بزرگا،مامان بابا ها سوار تاب شدن کلی هم دارن کیف می کنن،عملاً اون شب اون تاب در تصرف بزرگسالان بود.

پی نوشت:دلم نمی خواد خودمو آدم بزرگ بدونم و قاطی دنیای اونا،خوشحالم هنوز هم از دیدن کارتون و برنامه کودک لذت می برم و هنوزم مثلاً اگه آقا گرگه،شنگول و منگول رو بخوره ناراحت می شم و اگه اینجور موقعها دیدین اشکمم در اومد اصلاً تعجب نکنین!
تو شیطنت و مسخره بازی (منظورم همون خل بازیه)هم اگه آب ببینم شناگر خوبیم بخصوص اگه ما جون و می جون هم باشن که دیگه کسی جلودارمون نیست!حتی وقتی 3 تایی به هم میفتیم کارایی می کنیم که اگه به یکی بگی هم آوا این کارو کرده و قسم هم بخوری باور نمی کنه،چون وقتی نقاب آدم بزرگا رو می زنم یه پارچه خانم می شم!و شما هم هیچ وقت باور نمی کنین این شیطنتها و بچه بازیها کار این آدمه که اینجور متین و خانم و با ظاهر جدی و مغرور روبروتون نشسته!اما این شیطنتها فقط و فقط در حضور نزدیکای درجه یکمه و یا آدمایی که خیلی خیلی بهشون نزدیک باشم.

پی نوشتک:خودمم نمی دونم از 2 نوشته بالا اولی پی نوشت بود یا دومی!!!


نوشته شده در  چهارشنبه 86/2/26ساعت  11:5 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]