سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نجمه عزیز من رو به بازی شب یلدا دعوت کرده بازی از این قراره که هر کس 5 اعتراف می نویسه و 5 نفر دیگه رو دعوت می کنه به بازی.

1-چند وقت پیش یکی از بچه های دانشگاه تلفن زد و در مورد یه سایت سوال داشت منم هر چی براش توضیح دادم به هر زبون قابل فهمی اون متوجه نشد دلم می خواست خودمو بکشم!یه روز دوباره زنگ زد تا گوشیو برداشتم دیدم اونه موهام سیخ شد گفت هم آوا خودتی گفتم نه هم آوا خونه نیست.فرداشم زنگ زد و من باز هم گفتم هم آوا خونه تشریف ندارن!و دیگه زنگ نزد.اما واسه جبران کارم،اون دنبال یه کتابی بود منم تو یه کتابفروشی دیدم بهش آدرسشو گفتم،بعد نمی دونم واسه وجدان دردمه یا چیز دیگه از اون موقع باهاش مهربون تر شدم!

2-من به شدت سرمایی هستم(البته امسال خیلی بهتر شدم مربیه یوگام میگه علتش یوگاست،یوگا مراکز انرژیتو فعال کرده)و وقتی هوا سرد می شه دندونای من به طرز غیر قابل کنترلی به هم می خوره و هرزگاهی هم یک لرزش 1 ثانیه ای کل بدنمو فرا می گیره یه چیز شبیه بندری!یه سال تو زمستون برای بازیهای سوپرلیگ اومده بودیم تهران با تیم نفت تهران بازی داشتم هوا خیلی سرد بود تو سالن همه هجوم برده بودن کنار بخاریها منم دندونام تق و تق به هم می خورد بچه ها فکر کردن حالم خیلی بده و دچار لرز شدم این شد که رفتن کنار من خیلی شیک چسبیدم به بخاری و از میز داورها هم برام چای گرفتن و منم جیکم در نیومد که بابا جان من مدلمه لرز نکردم آخه گفتن همانا جای گرم و چای گرم رو از دست دادن همانا!

3-نسبت به اتفاقات ،خیلی سریع و شدید عکس العمل نشون می دم و خیلی وای و ووی می گم(مامان بم می گه خوشم میاد انقدر جیغ جیغویی!)یه بار تو دانشگاه ترمای آخر بود دوستم واسه پروژش دنبال استادمون می گشت اما پیداش نمی کرد روزای آخر هم بود اگه پیداش نمی کرد بیچاره بود،با هم از پله ها رفتیم بالا یهو دیدم استادمون از اتاق اساتید اومد بیرون اما دوستم متوجه اون نشد حواسش جای دیگه بود!من از شوق اینکه استادو یافتم یهو دوستمو هلش دادم گفتم بگیرش!!!از این عکس العمل من، انقدر خودمون خندیدم که نفهمیدیم استاد کی رفت و باز گمش کردیم!!!

4-یه موقعهایی که یه چی تو ذهنمه بی مقدمه اونو می گم و طرف مقابل گیج می شه که من در مورد چی حرف می زنم!یا مثلاً شما دارین در مورد سیاست با آب و تاب حرف می زنین حرفتون که تموم می شه من می گم دیشب مهمونی کیا بودن؟!!اینجور موقعها مطمئن باشین که به حرف شما هم با دقت گوش دادما.

5-یه موقعهایی که احساساتم فوران می کنه کنترل اشکام غیر ممکنه .یه موقعهایی هم کنترل خنده غیر ممکن می شه بخصوص اگه خواهری کنارت باشه و من وقتیم می خندم یه خورده اون خنده شدید باشه بازم اشکام میریزه پایین...اصولاً اشکم دمه مشکمه!

خیلی از دوستایی که می خواستم دعوت کنم قبلاً دعوت شدن کلی گشتم تا این دوستان رو دعوت کردم.

داریوش-مدیر پارسی بلاگ-ریتا-حمید-میلاد  


نوشته شده در  یکشنبه 85/10/10ساعت  12:52 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]