سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمان:4 ماه پیش (دوران نامزدی)

تا صدای بوق ماشین رو شنید کارش رو نصفه رها کرد با ذوق و شوق گفت نامزدم اومده دنبالم باید برم،چشماش از خوشحالی برق می زد،خداحافظی کرد و رفت.

زمان:2 هفته پیش(بعد از ازدواج)

از در وارد شد ازش حال همسرش رو پرسیدن گفت:رفته تهران راحتم این مدت نیست،چیه همش بیخ دل آدم،الان که نیست راحت واسه خودم می گردم و می چرخم،یه روز مهمونی یه روز خرید...!!!


نوشته شده در  جمعه 85/9/17ساعت  11:33 عصر  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]