سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز برای اولین بار شله زرد درست کردم و چند ظرف هم به عنوان نذری تقسیم کردم خدا را شکر خوشمزه شده بود.

ساعت 12:30 ته تغاری زنگ زده بیا برویم جگر خوری، گفتم دخنرک خواب است نمی توانیم بیاییم. امید هم رفت خوابید اما من هر چه از این پهلو به آن پهلو شدم خوابم نبرد ناگهان دلم جگر خواست آنقدر هوس کرده بودم که دلم می خواست زنگ بزنم ته تغاری برایم بگیرد بیاورد اما پشیمان شدم. از تخت پایین آمدم و همچون زن حامله ای که ویار کرده دنبال چیز خوشمزه ای می گشتم تا بخورم یاد چلغوز هایی افتادم که از مشهد خریده بودیم و هنوز مقداری از آن مانده بود. رفتم سر وقتش و مشغول خوردن شدم یاد مشهد افتادم زمانی که رفته بودم کشمش بخرم چلغوز را دیدم تا آن روز نخورده بودم و نمی دانستم چیست، به مغازه دار گفتم نیم کیلو برایم بکشد، ناگهان چشمم به قیمتش افتاد هی صفرها را شمردم دیدم نه اشتباه نمی کنم کیلویی 57 هزار تومان! ترسیدم نیم کیلو بخرم و از طعمش خوشم نیاید و بسوزم بابت اینکه پولم را دور ریخته ام. برای اطمینان از فروشنده قیمت را پرسیدم و او هم تایید کرد گفتم آقا 100 گرم نهایت 200 گرم بیشتر نریزیدها، ما تا حالا می خواستیم به کسی فحش بدیم بهش می گفتیم چلغوز! نمی دانستیم اوضاع از چه قرار است زین پس به آدمهای محترم و فرهیخته می گوییم چلغوز!!

در کنار چلغوز مقداری مغز هسته زرد آلو شور هم برای خودم آوردم چندتایی را خوردم و گفتم این یکی دیگر آخریست آخری را که در دهانم گذاشتم مزه خر مرده می داد! عین زهر مار بود مجبور شدم چند تای دیگر بخورم تا طعم آن زهر ماری برود دوباره نیت کردم آخری باشد باز آخری تلخ شد و داستان ادامه پیدا کرد ناگهان دیدم ظرفم پر شده از پوست مغز هسته زرد آلو (فهمیدین چی منظورمه ؟! دقیق می نویسم ها) این بار بدون نیت قبلی به ناگه در ظرفش را بستم و بی خیالش شدم کسی اگر من را می دید فکر می کرد سوسکی داخل ظرف دیدم که اینجور یورش بردم برای بستن درش!

نمی دانم چه حکمتیست من همیشه با مغز ...زرد آلو (از نوشتن کاملش خسته شدم!) همین مشکل را داشتم همیشه آخری اش تلخ است چرا؟!

پ ن 1 : من کم کم بروم کنار امید چلغوزم بخوابم! 

پ ن 2: من معمولا وقت گیر بیاورم هر روز وبلاگ می خوانم اما از آنجایی که وقت تنگ است و من زیادی ریز بینم و برای کامنت گذاشتن فکر می کنم، بخصوص برای پست های طولانی، این است که کامنت گذاشتن خیلی وقتم را می گیرد این است که کلا خاموش می شوم دوم این که دلم می خواهد جواب دوستانی را که کامنت می گذارند هم بدهم که آن هم از این قاعده مستثنا نیست خواستم توضیح دهم نگویید هم آوا از آدم به دور است! سوم اینکه بعد از یک مدتی ناگهان یک خواننده خاموش روشن می شود و می گوید مدتیست می خواندت خوب آدم خوشش می آید...


نوشته شده در  پنج شنبه 92/5/3ساعت  2:47 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]