سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و ما جان با هم بودیم،برای اینکه به ترافیک نخوریم از کوچه پس کوچه می آمدیم،داخل یکی از کوچه ها پسر گردن کلفتی را دیدیم که مادرش را با لگد و بد و بیراه به سمت خانه مشایعت می کرد!مادرش با گونه های سرخ،آرام،سر به زیر انداخته بود و هیچ نمی گفت،دلم می خواست بروم،بزنم توی گوشش و بگویم مردانگی فقط به پشت لب و قدرت بازو نیست...

پ ن 1:آی با آهنگهایی که برنامه ی «خاطره ها »ی شبکه پی دی اف هر شب می گذارد زندگی می کنیم آی...
پ ن 2:ایضاً برنامه «شبستانه» ی رادیو فرهنگ...

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/24ساعت  12:2 صبح  توسط هم آوا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دانم
مادر که می شوی
اوووف
مثال نقض
هجوم افکار
نوشتن
[عناوین آرشیوشده]